۱٫۳٫۵٫۳٫۲٫ ضرورت رعایت اخلاق در کار گروهی پژوهشی
همواره چنین است که رعایت اخلاق در ارتباط با دیگران نمودی بیش از رعایت آن بدون چنین ارتباطی است. بسیاری از مطالب اخلاقی ناظر به اجتماع و ارتباطات میان افراد است. مسلماً در کار پژوهشی فردی نیز مسایل اخلاقی کمتری نسبت به کار پژوهشی گروهی وجود خواهد داشت. بنابراین اگر ضرورت رعایت اخلاق در پژوهش به صورت کلی به اثبات رسیده است مسلماً در کار گروهی پژوهشی چنین ضرورتی دو چندان خواهد بود (رشر ۵۳۱). پژوهشگر در زمان حاضر دو تمایل دوسویه دارد: از سویی پژوهشگر به جهت گستردگی، میانرشتهای بودن پژوهش و دلایل دیگر به شرکت در گروه متمایل است و از سویی فردگرایی پژوهشگر او را به این نکته متمایل کرده است که حقوق فردی و منافع شخصی او پاسداشته شود. به نظر میرسد تنها عاملی که میتواند این هر دو تمایل به متناقض را در کنار هم پیش ببرد رعایت اخلاق است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲٫۳٫۵٫۳٫۲٫ خودگرایی یا دیگرگرایی اخلاقی
آیا میتوانیم در اخلاق هنجاری، خودگرایی را به عنوان ملاک تعیین خوب و بد اخلاقی بپذیریم؟ در پاسخ میگوییم: چنانکه پیش از این گفتیم انسان موجودی نیست که فقط میل به خود داشته باشد و گرایشهای دیگری نیز در او وجود دارد ولی گرایش غالب در اعمال او، خیر خود اوست. از سوی دیگر انسان موجودی است که قابلیت ترقی و رشد دارد و موجودی بسیط نیست بلکه مراتب مختلفی از انسان وجود دارد.
یک عالم اخلاق در سه موضع با انسان برخورد دارد. در اخلاق هنجاری میخواهد خوب و بد افعال او را به داوری بنشیند، در اخلاق کاربردی میخواهد منشوری از وظایف او بنویسد و او را در حل چالشهای پیشرو یاری دهد و در تربیت اخلاقی میخواهد او را رشد دهد. این انسانِ صاحب مراتب، در همهی این موارد تأثیرگذار است. در اخلاق هنجاری فیلسوف اخلاق نمیتواند بیتوجه به بافت و فضای حاکم بر مورد و موقعیت به داوری فعل او بنشیند، او باید میزان رشد انسان را در نظر بگیرد. گاهی کاری برای کسی که در مراحل اولیهی رشد است نیکو، ولی برای دیگری که در فضایی رشدیافتهتر میزیسته بد است. در این زمینه شاید فیلسوف اخلاق بگوید: برای کسی که رشد یافته نیست خودگرایی بهتر است ولی برای آنکه رشدیافته است دیگرگرایی. در تربیت اخلاقی نیز مربی اخلاق با توجه به مرتبهی رشدیافتگی انسان برای او نسخهی پیشرفت مینویسد و بیتوجهی به این مرتبه، نسخهی او را بیاثر خواهد گذاشت. در اخلاق کاربردی ولی باید به کل اجتماع و حداقلهای آن بنگریم. اگر در جامعهای اکثر مردم در درجهی پایینی از رشدیافتگی انسانی هستند، باید منشور اخلاقی بر همان اساس تهیه شود و تذکراتی در رابطه با مراتب بالاتر مطرح شود.
در این پژوهش باید به بررسی حکم اخلاقی در فضای اخلاق کاربردی بنشینیم. از این جهت باید به حداقل موجود در جامعه بسنده کنیم و مترصد رشد اخلاقی جامعه باشیم، هر گاه مشاهده شد که سطح اخلاقی جامعه ارتقا یافته است، منشور اخلاقی را نیز ارتقا میدهیم. به نظر ما اینک با توجه به گرایش غالبی انسان به خود و عدم وجود کار تربیتی خاصی برای ارتقای این سطح از انسانیت انسان، باید برنامهها و منشورهای اخلاقی مبتنی بر خودگرایی تدوین شود.
در فلسفه اخلاق خودگرایی اخلاقی [۶۴] چنین تعریف شده است: هر کس باید منافع شخصی خود را هدف غایی همهی اعمالش قرار دهد. یعنی بهترین کار کاری است که منافع شخصی فرد را به حداکثر برساند. به نظر میرسد با توجه به چند نکته باید در این تفسیر این نظریه تعدیلی ایجاد شود:
-
- خودگرایی اخلاقی قاعدهای در اخلاق هنجاری اجتماعی است (علیزاده ۳۸). یعنی این قاعده برای تعامل با هر موجود صاحب شأن اخلاقی غیر از خدا و خود طرحریزی شده است.
-
- قواعد در اخلاق هنجاری دو گونهاند: قواعد فارغِ از تعارض و قواعد ناظر به تعارض. این مسئله با توجه به تحریر محل نزاع در قواعد اخلاق هنجاری و مثالهایی که زده شده است و از سوی دیگر توجه و دقت نسبت به قواعدی همچون «دروغ نگو»، «بیگناهی را نکش» و «ضرر مرسان» قابل تبیین است.
دلیل اطلاق قواعد فارغ از تعارض نسبت به تعارض این است به هر دلیلی ـ که در مباحث فلسفه اخلاق باید به آن پرداخت ـ مسلم است که این قواعد و گزارهها، اخلاقی هستند و دلیل اخلاقی بودن آن هر چه باشد مطلبی فارغ از خودگرایی و دیگرگرایی است و نشانهی آن این است که نه خودگرا و نه دیگرگرا حق ندارد به بهانهی خودگرایی و دیگرگرایی دروغ بگوید، بیگناهی را بکشد و یا به خود یا دیگری ضرر بزند. در واقع این قواعد به گونهای ساخته شدهاند که بدون توجه به منافع خود یا دیگری باید مورد عمل قرار گیرند و در صورت تأثیر منافع خود و دیگری در عمل به این قواعد وجه اخلاقی آنها از بین خواهد رفت.
البته توجه داریم که قواعد فارغ از تعارض ممکن است در مواردی تخصیص بردارند ولی اصل طراحی آنها به صورت مطلق از صورت تعارض است. به تعبیر دیگر این قواعد در تعارض احکام قرار میگیرند ولی در تعارض منافع قرار نمیگیرند. مثلاً ممکن است گفته شود: «در اصلاح روابط دو نفر دروغ گفتن مجاز است.» یا «کشتن تعداد اندکی بیگناه برای نجات تعداد بیشتری بیگناه مجاز است.» ولی مسلماً نمیتوانیم دلیل این جواز را خودگرایی یا دیگرگرایی بیان کنیم. زیرا در مواردی که اصلاً منافع خود ما یا گویندهی این حکم اخلاقی مطرح نیست، باز هم این قواعد جاری هستند. تصور کنید دشمن، کودکی را به عنوان سپر انسانی قرار داده و در صدد ورود به روستایی جهت قتل عام مردم آن روستاست. حکومت مرکزی میتواند با شلیک یک موشک دشمن و آن کودک را نابود کرده و روستا را از قتل عام نجات دهد. کسی که موشک را شلیک میکند به هیچ وجه در خطر قتل نیست تا منافع خودش اقتضا کند که حکم به قتل کودک بدهد. بنابراین در اینجا فقط منافع مردم آن روستا یا منافع آن کودک در خطر است. روشن است که منافع خود شلیککنندهی موشک در این حکم به جواز و اخلاقی بودن کشتن کودک هیچ تأثیر ندارد. همچنین است اگر کسی این استثنا را نپذیرد و بگوید: حفظ جان کودک بر من لازم است و وظیفهای در برابر آن قتل عام ندارم، باز هم خودگرایی او تأثیری در مطلب ندارد.
ولی قاعدهای چون خودگرایی یا دیگرگرایی فارغ از تعارض نیست و برای وضعیت تعارض منافع طراحی شده است. در تحریر محل نزاع برخی از فیلسوفان اخلاق به این تعارض اشاره کردهاند (ریچلز ۱۱۱ و ۱۳۱ و ۱۳۲)، گرچه در تعریف قاعده به تعارض اشارهای نشده باشد. به تعبیر دیگر اطلاق قاعده با توجه به تحریر محل نزاع، مثالها و ادله، مقید است.
-
- قواعد ناظر به تعارض محکوم قواعد فارغ از تعارضند. یعنی ممکن نیست دو طرف تعارض اخلاقی نباشند و ما بخواهیم قواعد تاظر به تعارض را به کار ببریم. اگر کسی بگوید من بین پرداختن به نفع شخصی خود با فریب دادن دیگری و انجام عمل به نفع دیگری دچار تعارض شدهام باید به او بگوییم: این یک تعارض صحیح نیست. زیرا طرفین تعارض باید صلاحیت داشته باشند تا در صورت نبود تعارض به آنها عمل شود و فعل ضد اخلاقی مثل فریب دادن فارغ از صورت تعارض بد و ناشایست و غیر قابل پذیرش است. همین گونه است اگر یک طرف تعارض به نفع تو و ضرر دیگری و طرف دیگر به نفع دیگری باشد. قاعدهی «به دیگران ضرر مرسان» مطلق است و مقید به صورت تعارض منافع نمیباشد. در این صورت چنین تعارضی اصلاً شکل نمیگیرد تا بخواهیم قاعدهی خودگرایی را اجرا کنیم. نهایتاً میگوییم: قاعدهی خودگرایی راهی برای توجیه اعمال ضد اخلاق نیست.
-
- قاعده خودگرایی به هیچ وجه موجه خودخواهی نیست. خودخواه کسی است که به زیاندیدن دیگران اهمیت نمیدهد و به هر طریق حتی غیر اخلاقی خواهان منافع شخصی خود است.
-
- البته قاعده خودگرایی از یک نظر دیگر نیز باید با توجه به انسانشناسی اعمال شود و در اخلاق کاربردی از آن استفاده شود و آن توجه به «خود» است. «خود» که متعلق گرایش است، مفهومی بسیار کشدار است. اولاً باید توجه داشت که منظور ما از منافع همان لذتهایی است که برای فرد متصور است چه مادی و معنوی، چه دنیوی و چه اخروی و در تربیت اخلاقی میتوان پله پله این لذتها را برای متربی توصیف کرد و از او خواست که به پلهی بعدی گام بردارد ولی در اخلاق کاربردی باز هم باید حداقل شایع در جامعه مورد توجه قرار گیرد. خیالپردازی در این رابطه ما را به ورطهی توصیههای غیر عملی و سوق دادن مردم به سوی نفعطلبی بیقاعده میکشاند.
خلاصه این که مردم بر طبق طبع اولی خود، خودگرا هستند، خودگرایی اخلاقی تا حدودی این خودگرایی را قاعدهمند کرده و زمینه را برای رفتن به سوی دیگرگرایی فراهم میکند.
بیتوجهی به سطح رشدیافتگی انسان و متفاهم از منافع و لذات شخصی خود، نه تنها باعث بیفایده شدن توصیههای اخلاقی و عقیم ماندن منشورهای اخلاقی میشود بلکه علت اصلی رشد نفاق و روحیهی نادیده گرفتن قواعد اخلاقی میشود. با این بیتوجهی جامعهای بیمار خواهیم داشت که بدون وجود زمینهی شخصیتی، منافقانه ایثار میکند و نه تنها از نظر فضایل اخلاقی رشد نکرده بلکه سقوط هم خواهد کرد.
نتیجه اینکه خودگرایی را به عنوان یک قاعدهی مطلق اخلاقی برای همه کس و همه جا نپذیرفتیم ولی با توجه به بافت جامعه و موقعیت و مورد اخلاقی در اخلاق کاربردی به عنوان پشتوانه و مبنای توصیهها از آن استفاده خواهیم کرد و با توجه به مطالبی روشن از فسلفهی اخلاق غفلتها موجود در تعریف آن را چنین تصحیح میکنیم که خودگرایی اخلاقی یعنی هر کس باید در صورت تعارض بین منافع خودش و دیگری با رعایت همهی قواعد اخلاقی حاکم عملی را انجام دهد که بیشترین منفعت را برای خودش به همراه داشته باشد.
در اینجا اشکال معروفی وجود دارد که از کانت نقل شده است. کانت بر این نظر بود که یکی از شرایط قاعدهی اخلاقی تعمیمپذیری آن است. یعنی قاعدهای اخلاقی است که بتوانیم برای همه توصیه کنیم. ولی خودگرایی را نمیتوانیم برای همه توصیه کنیم. زیرا بر خلاف خودگرایی است چرا که اگر همه به دنبال منافع خود باشند من به منافع خود نخواهم رسید. پس این توصیه عملی نیست که مرا به بیشترین منافع برای خودم برساند.
در جواب از این اشکال باید بگوییم: خودگرایی مقید به قواعد مطلق اخلاقی است و یک خودگرا نباید دیگران را فریب بدهد، باید صادق باشد و از ضرر رساندن به دیگران باید خودداری کند. البته لزومی ندارد به صورت اولی خودگرا به توصیهی خودگرایی بپردازد. ولی اگر کسی از او مشورت خواست یا به هر صورت خواست موضع خود را بیان کند باید به صراحت از خودگرایی سخن بگوید و باید متوجه این مطلب باشد که به جهت فوایدی که برای خودگرایی وجود دارد نهایتاً این توصیه نیز به نفع او خواهد بود. زیرا اولاً: دیگران درک بهتری از رفتار او خواهند داشت، ثانیاً: با برخوردهای منافقانهی کمتری روبرو میشود و اطمینان بیشتری از صادقانه بودن رفتار دیگران خواهد داشت و ثالثاً: با فراگیری عمل به خودگرایی درک بهتری از رفتار دیگران خواهد داشت که خود این درک بهتر بر رفتارهای او تأثیر خوبی خواهد داشت. همهی این منافع به حدی مهم است که ممکن است خودگرا را حتی به ترویج نظر خود راغب کند.
فصل سوم
ویژگیهای اعضا، رهبر و گروه پژوهشی
مقدمه
در این فصل به ویژگیهای مطلوب و نامطلوب اعضا و رهبران گروه و خود گروه میپردازیم. پیش از ورود به بحث به چند تذکر مهم اشاره میکنیم:
-
- این ویژگیها گر چه ممکن است عنوانی رفتاری داشته باشند ولی منظور این پژوهش رفتارهایی است که تا مرز ایجاد منش پیش آمدهاند و منشی را در صاحبش ایجاد کردهاند. توجه به این نکته لازم است که ویژگیهای ذکر شده در این فصل یکی از سه حالت را خواهند داشت:
الف: ویژگیهایی که خود، رنگ اخلاقی دارند، مانند اینکه رهبر گروه فردی غیر صادق یا بدبین باشد.
ب: ویژگیهایی که فارغ از اخلاقند ولی علت بروز مشکل اخلاقی میشوند و یا در تبیین یا حل چالش اخلاقی میتوانیم از آنها استفاده کنیم ، مانند انعطافناپذیری رهبر گروه.
ج: ویژگیهایی که فارغ از اخلاقند ولی معلول مشکل اخلاقی هستند و با رفع مشکل اخلاقی برطرف خواهند شد، مانند پنهانکاری اعضای گروه.
هر سه حالت به جهت ارتباط با مباحث اخلاقیِ گروه باید مورد بررسی قرار گیرد.
ندند.
-
- در رابطه با رهبری گروه مطالب بسیار زیادی بیان شده است ولی در رابطه با ویژگیهای اعضا مطالب زیادی وجود ندارد. به نظر میرسد اعضا نیز همانند رهبر گروه از اهمیت برخوردارند. رهبری به تنهایی نمیتواند به اهداف گروه برسد و باید اعضا نیز همکاری کرده و در خود ویژگیهایی را به فعلیت برسانند. «تا زمانی که تمامی اعضا برای موفقیت گروه کار نکنند، این اتفاق نخواهد افتاد.» (ویلن ۸۵).
-
- سعی شده است به ویژگیهایی اشاره شود که جنبهی تغییرپذیری در آنها وجود داشته باشد. «هیچ یک از این ویژگیها نیازمند شخصیت خاصی نیست اما به علاقه و قدری تلاش نیاز دارد.» (ویلن ۸۶). البته اگر در مواردی به نظر بیاید که ویژگی شخصیتی مورد بحث قرار گرفته است، از این لحاظ است که رهبر گروه در هنگام تشکیل گروه میتواند با توجه به وجود یا عدم وجود این صفات به جذب اعضای گروه بپردازد. ولی این ویژگیها قابلیت آموزش و ارتقا دارند و اعضا میتوانند خود را طبق نیازهای گروه متحول کنند. البته رهبر نیز باید با برنامهریزیهای مناسب در جهت ارتقای ویژگیهای مثبت بپردازد. همهی این ویژگیها شخصیت محکمی در رهبر، اعضا و گروه ایجاد میکند که باعث میشود در اوج موفقیت بتوانند آن را حفظ کنند و دچار افول و سقوط نشوند (ماکسوِل, صفات بایستهی یک رهبر ۱۴).
-
- در مباحث اخلاقِ سازمانی حجم زیادی از مباحث به این نکته مربوط است که فارغ از اخلاقیات اعضای سازمان، خود سازمان باید چه شرایط اخلاقی را داشته باشد. به عنوان مثال قوانین سازمان باید به گونهای نوشته شده باشد در آن مراعات عزت نفس اعضا و مراجعین به سازمان لحاظ شده باشد. مثلاً اگر در قوانین بانکی اصل بر بیاعتمادی به مراجعین باشد در اعطای وام به مشتریان چنان سختگیری خواهد شد که عزت نفس مشتری خدشهدار خواهد شد. در این صورت حتی اگر کارمند بانک فردی مؤدب و اخلاقی باشد، باز هم مشتری از بانک با رضایت بیرون نیامده و احساس خوبی به بانک نخواهد داشت. پس روشن است که اخلاقیات خود سازمان بحث جدا از اخلاقیات اعضای سازمان است. با توجه به مطلبی که بیان شد جا دارد در کنار اخلاقیات رهبر و اعضای گروه، از اخلاق خود گروه نیز سخن به میان آید. در این فصل ویژگیها و بایستههای خود گروه نیز خواهیم پرداخت.
۱٫۳٫ ویژگیهای مطلوب و نامطلوب اعضای گروه
«برخی از اندیشمندان اجتماعی با دیدگاه یکسویهی متداول نسبت به رهبری به عنوان کانون کارایی و موفقیت تیم، موافق نیستند. برخی در مورد وابستگی رهبران، پیروان و نحوهی عملکرد نیروهایی که گروه در آن فعالیت میکند صحبت میکنند. بر اساس این دیدگاه، تمام اعضای گروه به طور مشترک مسئولیت ایجاد تیم مؤثر را بر عهده میگیرند. رهبران نیز بخشی از این فرایند هستند. اما الزاماً بخش اولیهی آن محسوب نمیشوند. موفقیت و یا شکست گروه نتیجهی بسیاری از دخالتهای مشترک اعضاست.» (ویلن ۱۱۸ ـ ۱۱۹).
البته با توجه به مراحل تکامل گروه به تیم، رهبر گروه در مرحلهی سوم و نهایتاً چهارم تبدیل به عضوی از اعضای گروه میشود که گروه را مدیریت کرده و نقش مشاوره را به عهده خواهد داشت. بنابراین برخی از ویژگیهای اعضا که در این بخش مطرح کردهایم برای رهبر نیز مطرح است و باید دارای آن ویژگیها باشد.
ویژگیهای اعضا به دو دستهی شخصیتی و در ارتباط با دیگران تقسیم شده است. فرق این دو دسته این است که برخی از ویژگیها فقط در زمینه وجود گروه قابل طرح و بررسی هستند و با کار فردی اصلاً نیازی به آنها نیست ولی برخی اعم هستند و چه در کار فردی و چه در کار گروهی باید مورد توجه باشند. البته از این دسته از ویژگیها، فقط به ویژگیهایی که در پویایی و پایایی گروه تأثیر دارند اشاره شده است و نه موارد دیگر. البته ممکن است برخی از ویژگیها قابل تفسیر دوگانه یا وجوه دوگانهای باشند. یعنی از یک جنبه قابل انفکاک از گروه هست و از جنبهی دیگر غیر قابل انفکاک. این مطلب به جهت اختلاف لحاظ و جنبهی بحث ما را دچار تناقض نخواهد کرد.
با جمعبندی بیش از ده ویژگیِ لازم برای اعضای گروه به این نتیجه میرسیم که از بعد شخصیتی اعضای گروه باید دارای یک ویژگی عمده باشند و آن برخورداری از هوش برتر [۶۵] است. معمولاً وقتی سخن از هوش به میان میآید ذهنها به سوی هوش عقلانی [۶۶] متوجه میشود. معیار هوش عقلانی قدرت یادگیری و مقدار آموزشی است که افراد در زمینههای علمی و مهارت دیدهاند. ولی اینک دیگر بر اساس تحقیقات فراوان دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که میان هوش عقلانی و میزان موفقیت ملازمهایی وجود ندارد. «گاردنر [۶۷]، رابرت اورستن [۶۸] و دیگران متوجه شدند که انواع دیگری از هوش وجود دارد و هر یک از هوشها در صورتی که به صورت مناسب به کار گرفته شود، هماهنگ با انواع دیگر هوش عمل میکند. در واقع فرد باهوش کسی است که به تمام فرصتها، محرکها و مشکلاتی که از طریق محیط ایجاد میشود هوشمندانه واکنش میدهد…. در مجموع، هوش عموماً موجب سازگاری فرد با محیط میشود و روشهای مقابله با مشکلات را در اختیار او قرار میدهد…. در مجموع، هوش عموماً موجب سازگاری فرد با محیط میشود و روشهای مقابله با مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین، توانایی شناخت مسئله، ارائه راه حل برای مسایل پیشنهادی و کشف روشهای کارآمد حل مسایل از ویژگیهای افراد باهوش است.» (ساغروانی ۱۵ ـ ۱۷). پس از کشف این مطلب دانشمندان با یافتن هوشهای مختلف زمینههای بحث در این زمینه را فراهم آوردند. یکی از خصوصیات این هوشها قابلیت آنها برای آموزش است. افراد میتوانند این هوشها را فرابگیرند و در زندگی و کسب و کار خود از آن سود ببرند. به جهت تأثیری که این هوشها در موفقیتهای اجتماعی این افراد بازی میکند، آنها را هوشهای برتر نام نهادهاند.
نکتهی قابل توجه اینکه بر خلاف هوش عقلانی که کاملاً ویژگی فردی و در ارتباط با کار فردی بود، این هوشها همگی مبتنی بر رفتار و ویژگیهای اجتماعی است و بیانگر ارزشهای لازم در روابط اجتماعی است. از این رو بسیاری از انواع هوش که مطرح شده است با کار گروهی ارتباط وثیقی داشته و قابل استفاده در این جهت میباشد.
ما به چند مورد از این هوشها که معتقدیم در کار گروهی پژوهشی قابل استفاده و لازم هستند، در اینجا اشاره میکنیم: پیش از این گفتیم که هوش اخلاقی [۶۹] توانایی درک ارزشهای اخلاقی و جایگاه به کارگیری این ارزشهای در نظر و عمل و موارد تخلف از آن است.
برخی هوش اخلاقی را مختص رهبران میدانند (لنیک و کییل). در صورتی که به نظر میرسد چنین مطلبی صحیح و دقیق نیست. هوش اخلاقی برای همهی افراد جامعه لازم است. هوش اخلاقی اصولاً بر اساس اخلاق اجتماعی و روابط با دیگران طرح ریزی شده است (بوربا). آموزش آن نیز نباید مختص به رهبران باشد. این گونه نیست که برخورداری رهبر از هوش اخلاقی به تنهایی برای پیشبرد گروه کافی باشد و برخورداری اعضا غیرلازم یا مضر باشد. داشتن هوش اخلاقی برای اعضا به هر میزان که بیشتر و عمیقتر باشد میتواند به پایایی و پویایی گروه کمک کند. نتیجهی هوش اخلاقی داشتن تفکر انتقادی [۷۰] است. وقتی بخواهیم با خودمان و دیگر مردمان و حتی خدا در تفکرمان اخلاقی باشیم مقولهای با عنوان تفکر انتقادی به ظهور میرسد. از سوی دیگر این نوع از تفکر به صورت کامل با موضوع بحث ما ـ یعنی کار گروهی ـ و روشی که انتخاب کردهایم ـ یعنی روشهای اخلاق کاربردی ـ هماهنگ است. اثبات ضرورت تفکر انتقادی در واقع اثبات ضرورت کار گروهی پژوهشی به صورتی اخلاقی است.
تفکر انتقادی یعنی روند کسب داوری هدفمند و خودتنظیمگر (قاضی مرادی ۳۵). یکی از اتفاقاتی که به صورت مکرر در گروههای پژوهشی رخ میدهد داوری است. در تفکر انتقادی هم روند تفکر هدفمند است و هم نتیجهی آن یعنی داوری. همچنین این تفکر با برخورداری از این ویژگی روند تفکر را به نقد میگیرد، آن را میسنجد، تصحیح میکند و اعتلا میبخشد (قاضی مرادی ۳۴ ـ ۳۵). در جلسات گروهی پژوهشی این دو ویژگی ـ هدفمندی و خودتنظیمگری ـ اهمیت زیادی دارد. در کار گروهی پژوهشی باید هدف از تفکر با اهداف کلی گروه هماهنگ باشد، در غیر این صورت ممکن است میان تفکرات فردی که هدفش با هدف گروه هماهنگ نیست تناقض رخ بدهد و با بیان داوری خود گروه را با چالش روبرو کند. ولی اگر اعضا بر اساس اهداف گروه تفکر خود را تنظیم کنند به احتمال خیلی قوی به نتایج مشابه برسند و یا اینکه لااقل تفاوت نتایج به حدی نباشد که چالشبرانگیز باشد. همچنین اگر اعضا خودتنظیمگر باشند، از اتلاف وقتی که اعضا باید برای رفع مغالطه از کلام دیگران صرف کنند، جلوگیری میشود. خودتنظیمگری همچنین باعث کاهش اعتراض دیگران میشود، کم شدن اعتراض میتواند تأثیر مثبتی در جلوگیری از بروز چالش در گروه داشته باشد و بازده کار گروهی را بالا خواهد برد. خودتنظیمگری باعث مطلوبیت و مقبولیت عضو خواهد شد و این نکته از جهت روانی میتواند همگرایی خوبی در گروه ایجاد کند که این نیز عامل مؤثری در پویایی و پایایی گروه است. روشن است که عناصر جلوگیری از اتلاف وقت دیگران و خودمان، جلوگیری از بروز مغالطه، همراهی با اهداف گروه و احترامی که برای دیگران در ارائه داوری خود قایلیم عناصری اخلاقیاند که متفکر انتقادی با هوش اخلاقی خود به آنها دست مییابد. «تفکر انتقادی مستلزم یک ارتباط واقعی با دیگران است؛ ارتباطی که میتواند جامعهی تحقیق [۷۱] را شکل دهد. این اصطلاح که توسط لیمپن به کار رفته است به گروهی از افراد اطلاق میشود که به طور دسته جمعی با هم میاندیشند و پیش میروند و خوب میدانیم که مشارکت و گفتگو و تشریک مساعی در علم و سایر حوزهها چقدر باعث پیشرفت و رشد میگردد.» (حسینی و حسینی ۸).
دومین هوشی که لازم است هوش هیجانی [۷۲] است، هوش هیجانی یعنی توانایی شناخت و مدیریت هیجانات و عواطف خود و دیگران. این هوش در پرتوی هوش اخلاقی قرار میگیرد تا از سوء استفاده از عواطف دیگران به وسیلهی این هوش جلوگیری میشود. این هوش نیز قابل آموزش است. هر چند جلسات کار گروهی پژوهشی مبتنی بر عقلانیت شکل میگیرد ولی پیش از این گفتیم که انسان موجودی متفکر است و احساسات نیز جزیی از تفکر اوست. پس در چنین جلسهای نیز اعضای گروه در بند احساسات خود هستند و این احساسات باید کنترل شود. اعضا باید بتوانند احساسات خود و دیگران را کنترل کنند، این بخشی از تفکر انتقادی نیز به شمار میرود، در تفکر انتقادی فرد با خودتنظیمگری به بررسی روند تفکر خود و داوری خود میپردازد و اگر احساسات او در این مسیر تأثیر نامناسبی داشته است آن را برطرف میکند و میتواند با این کار احساسات دیگر اعضا را نیز مدیریت کند. البته هوش هیجانی در تفکر انتقادی خلاصه نمیشود و کاربردهای دیگری نیز دارد. داشتن هوش هیجانی موجب مقبولیت عضو در گروه نیز میشود. در مواقع خاص ممکن است با مدیریت درست هیجانات و عواطف گروه، گروه را به تصمیمگیری نزدیک کرد و از تعارضهای موجود بر سر راه تصمیمگیری کاست.