فضیلبن سُکّره میگوید به امام(ع) عرض کردم، من به فدای شما، به من یاد بدهید گه آیا خداوند متعال قبل از اینکه خلق را خلق کند در زمانی که در واحدنیّت است علم دارد یا خیر؟
بعد میگوید، به امام عرض کردم، دوستان شما در این بحث اختلاف کردهاند.بعضی از آنها میگویند خداوند قبل از اینکه خلق بکند، علم دارد.امام(ع) دوباره همان جواب قبلی را ذکر میفرمایند که خداوند از ازل عالم است. [۲۱۵]پس این روایات نشان میدهد که این بحث در بین اصحاب ائمه و در میان متکلمان کوفه مطرح بوده است.
شاید تصور بر این باشد که اگر ما باشیم و این اختلافات و اطلاعات کلامی امروزمان، میگوئیم روشن است که خداوند از ازل علم دارد، این شبهه هم یک شبهه ذهنی بوده است که پیدا شده است.
اما به نظر میرسد، مساله عمیقتر از این است. این اختلافات در نکات بسیار دقیق معرفتی که از ناحیه اهل بیت(علیهم السلام) مطرح بوده است ریشه دارد. به نظر میرسد اینگونه اختلافات طبیعی باشد. چرا که تا وقتی که انسان دنبال شنیدن و پذیرش است اختلافی بوجود نمیآید، همانگونه که اکثر فقهاءومحدّ ثان اینگونه بودند. که در بحث معارفی، آن مقدار که قابل فهم بود ایمان میآوریم، و هر مقداری که نفهمیدیم، علم آنرا به صاحب آن واگذار میکنیم. ولی متکلمین در این مقدار متوقف نمیشوند. بلکه تأمل میکنند، دنبال این هستنند که دقیقاً بدانند منظور چیست؟مثلاً فرق این قول با قول دیگر کجاست؟
نکته قابل توجه دیگر آنکه از کارهایی که به دستور خود ائمه(علیهم السلام) متکلمان انجام میدادند، نظریهپردازی بود. یعنی بتوانند حرفهای بکر و ناب را در قالب یک نظریه و یک تبیین روشن و قابل فهم ارائه نماید. اینجاست که در موقع تبیین و نظریهپردازی اختلاف پیش میآید و این امری، طبیعی است. نکته دیگر آنکه در میان اصحاب ائمه، دوره آغاز شکلگیری معرفت شیعی است.و تازه معارف از ناحیه اهلبیت(علیهم السلام) در حال گسترش میباشد. این معارف وارد کوفه میشود وهنگام فهم و تبیین بزرگان، اختلاف ایجاد میشود.
نکته مهم دیگر اینستکه یک سری معارف ناب، دقیق و غرراخبار ائمه(علیهم السلام) است که شاید آن را به همه و هرکسی نمیفرمودند. مثلاً در جواب پرسش فردی میفرمودند،(لم یزلالله عالماً تبارک و تعالی ذکره) یعنی فعلاً برای تو در این مساله کافی است که بگویی خدواند عالم است. بعبارت دیگر چیزی که الان محل تردید نیست همین است که تو حق نداری جهل را به خداوند متعال نسبت بدهی.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اما آن بحث دقیقتری که در این میان وجود دارد، بحث صفات فعل و صفات ذات است.این بحثی است که خود ائمه(علیهم السلام) مطرح کردهاند. متکلمان عصر حضور این مطالب رادریافت میکردند و روی آن بحث میکردند.
مرحوم کلینی (ره) در اصول کافی این بخش راذیل دو عنوان به نام باب صفات ذات و باب صفات فعل مطرح کرده است.[۲۱۶]
مرحوم صدوق که کتاب خودش را براساس ابواب کافی تنظیم کرده است، ولی در بعضی از جاها اختلاف نظرو یا اختلاف سلیقهای با مرحوم کلینی (ره) داشته است، بعضی از ابواب را تغییر داده است، ولذا این بحث را تحت یک عنوان با نام (باب صفات ذات و صفات الافعال) مطرح کرده است.[۲۱۷]
دومین روایتی که مرحوم صدوق(ره) در توحید نقل میکند چنین آمده است:
حمادّبن عیسی میگوید از امام صادق سوال کردم، آیا خداوند متعال از قدیم میدانست؟
حضرت فرمودند: کجا میدانست در حالی که هیچ معلومی نیست. آیا خدا از ازل میشنید؟
فرمودند: چطور ممکن است خدا بشنود در حالی که مسموعی نبوده است. سوال کردم، آیا خداوند متعال از قدیم میدید؟ حضرت فرمودند: چطور ممکن است خدا ببیند در حالی که مبصری نبوده است.
سپس حضرت(ع) ادامه فرمودند: خداوند متعال از ازل علیم و سمیع و بصیر است. بلکه علّامه است. [۲۱۸]
در روایت دیگری از همین باب، ابیبصیر(ره) میگوید، از امام صادق شنیده ام که میفرمود:
خدواند از ازل پروردگار ما بود و علم، ذاتی اوست، در حالی که هیچ معلومینبوده است. سمع، ذاتی اوست در حالی که مسموعی نبوده، بصر،ذاتی اوست در حالی که مبصری نبوده و قدرت، ذاتی اوست در حالی که مقدوری نبوده است.
بعد فرمود: وقتی که خداوند متعال اشیاء را احداث کرد و معلوم تحقق پیدا کرد از ناحیه خداوند متعال علم بر معلوم واقع میشود.
و همچنین وقتی که مسموع، مبصر و مقدور را خلق کرد، سمع، بصر و قدرت بر آنها تعلق میگیرد. ابابصیر میگوید، از حضرت(ع) پرسیدم، آیا خداوند از ازل متکلم بود؟ حضرت(ع) فرمود: کلام صفت محدث است و ازلی نیست. زمانی بود که خدا بود و تکلمی نبوده است. [۲۱۹]
به عبارت دیگر حضرت(ع) فرمودهاند، فرق است بین صفت علم، قدرت و حیات با صفت تکلم، که در آنها هم علم ذاتی داریم و هم علی فعلی، ولی صفت تکلم فقط صفت فعل است.
و لذا وقتی این قراین باکنار هم میگذاریم، معلوم میشود که نظریه مؤمن طاق همان نظریه کاملی است که شیعه به آن اعتقاد داشته است. که علم ذاتی و علم فعلی داریم، علم ذاتی علم بلا معلوم است ولی علم فعلی علم با معلوم است.
با این نوع نگاه نه تنها مشکلی ایجاد نمیشود، بلکه بالاتر اگر کسی به منظومه معرفتی اهل بیت (علیهم السلام) و قرآن کریم نگاه کند میبیند، این راهحل، شاهکلید حل بسیاری از بحثهای کلامی و اعتقادی است. در بسیاری از مسائل که متفکران بشری در آن در مانده بودند و نتوانستند مباحث الهیاتی را حل کنند. این راهحل شاهکلید آنها شد.
در نظام معرفتی اهل بیت(علیهم السلام) علم ذاتی یک جایگاه دارد و علم فعلی جایگاهی دیگر دارد. با این نظر است که مسأله تقدیر، اراده، بداء، قضا و قدر و نظام خلقت و… تحلیل و حل میشود.
حال آیا مرحوم زرارهبن اعین به چنین چیزی قائل بوده یا نبوده؟ آیا جناب زراره قائل بوده که خداوند علم ندارد؟
نکته اول اینکه اختلافی که در میان متکلمان کوفه بوده اختلاف در تحلیل بوده است، بر همین مبنا، جناب زراره نمیگوید خداوند جاهل است. یا خداوند متعال نسبت به چیزی علم ندارد، بلکه بحث در این استکه اطلاق واژه علم نسبت به خداوند چه زمانی ممکن است؟ آیا ما میتوانیم به خدا بگوییم میداند؟ آیا میتوانیم به خدا بگوییم از ازل عالم است؟
حال اگر کسی در این مضامین وارد شود، میبیند که در اسماء و صفات دو بحث است، اینکه بگوییم عالم یا بگوییم لیس بجاهل؟
لذا همانگونه که مومن الطاق میگفت، خداوند متعال عالم بذاته، یعنی لیس بجاهل. زیرا در تعبیر اثباتی ممکن است کسی تصور کند که عالمٌ یعنی تعلق به یک معلوم. پس معلومی وجود دارد. ولی وقتی میگوییم(عالمٌ یعنی لیس بجاهل) یعنی جاهل نیست، این تصور ایجاد نمیشود.
لذا به نظر میرسد بخاطر عمق بالای اینگونه مباحث، از یک طرف، و پائین بودن سطح بحث اهل سنت چه اشاعره و چه معتزله از طرف دیگر، آنها از ظن خود یار میشدند، به اضافه اینکه قلم هم در دستان مخالف است و لذا آنگونه گزارش میدهند که خود میخواهند و پسندند.
به نظر میرسد اگر در میان متکلمانی مثل زراره و امثال زراره اختلافی هم وجود داشت، اختلاف بر سر علم ذاتی حق نبوده است. آنها منکر علم حق تعالی به خودش نبودهاند.
باید، توجه داشته باشیم که در باب استطاعت که در مقابل این بحث یک مسأله سادهتری بود، همین اختلاف کوچک بین اصحاب امامیه در کوفه، غوغایی ایجاد کرد. دهها نفر خدمت ائمه(علیهم السلام) میرسیدند و میگفتند که زراره قائل به استطاعت است. لذا اگر زراره و امثال زراره منکر علم خداوند متعال بودند حتماً منعکس میشد. در هیچ کتابی درباره زراره و نه درباره هیچ کدام از متکلمان شیعه، جهل خداوند متعال را نگفتهاند. هرچه بحث است در باب اطلاق علم خداوند و نحوۀ اطلاق علم خداوند است.
و همانگونه که بیان کردیم، ریشه این بحثها هم به بحث علم ذاتی و فعلی خداوند متعال برمیگردد.
عجیب است که در روایات موجود ما هیچ روایتی از زراره که دلالت کند که نظریه زراره چیست، نقل نشده است ولی در باب استطاعت، در مساله ایمان، در بحث معرفت ضروری و علم ویژه ائمه (علیهم السلام) روایات فراوانی وجود دارد، ولی در این بحث روایتی نداریم. فقط یک روایت است و اگر این روایت را که سندش معتبر میباشد را بپذیریم، این مدّعای ما را نشان میدهد که حرف جناب زراره در باب علم، یک حرف دقیقی بوده است.
احمدبن محمدبن خالد نقل میکند، او از پدرش و از اسماعیلبنابراهیم، و ابنابی عمیر که هر دو از عبدالله بن بکیر، از عمویشان زراره از حمران، بعبارت دیگر زراره از بردارش نقل میکند، ولی ناقل این روایت زراره است.
میگویدازامام باقر(علیه السلام) پرسیدم مراد از(لم یکن شیأ مذکوراً) چیست؟
حضرت فرمود: یعنی زمانی بر انسان گذشته که شیئیت داشته ولی مذکور نبوده است.
قلت فقوله اولم یرالانسان انّا خلقناه من قبل ولم یکن شیأً.
آیا انسانها ندیدند که ما او را خلق کردهایم از قبل و اصلاً چیزی نبوده است.
حضرت فرمود: یعنی انسان را خلق کردیم در حالی که نه در کتاب بود و نه در علم،[۲۲۰].
دو مرتبه و دو مرحله در آیه بیان شده است و امام(ع) توضیح فرمودهاند، در یک مرتبه انسان اصلاً هیچ چیزی نیست که خداوند قدرت نهایی خودش را بیان میکند، یعنی علم بلامعلوم. هنوز نه کتاب است و نه در علم.
مرتبه دوم این است که از مقام کتم عدم خارج میشود و به مقام کتاب و مقام علم و تقدیر میرسد، که (لم یکن شیأً مذکوراً) شی است ولی شی مذکور نیست، یعنی وجود خارجی پیدا نکرده است.
لذا از این روایت و با قرینه مباحثی که مطرح کردیم، استفاده میکنیم که این بحث به آن شکل ساده و بسیطی که نقل میکنند نیست.
بحث جناب زراره درست است، بحث او بحث حدوث علم فعلی است. یعنی همان چیزی که در این روایت آمده است: در جائی که انسان (لم یکن شیأً)، خداوند به انسان علم بدون معلوم دارد. و وقتی که(لم یکن شیأً مذکوراً) است، یعنی شی میشود، ولی مذکور نیست، بعبارت دیگر در مقام تقدیر و کتاب قرار میگیرد، این همان علم فعلی خداوند متعال است.
فصل چهارم: مسأله معرفت ضروری
یکی از بحثهایی که دربارۀ زراره مطرح است و از بین مورخان و مقالات نویسان تنها شهرستانی در ملل و نحل به صراحت این را به زراره نسبت داده، مسأله معرفت ضروری است.
نکته اول اینکه معرفت ضروری است یا به تعبیری فطری است، نکته دوم اینکه علم ائمه(ع) هم علم ضروری و فطری است.
شهرستانی اینگونه تعبیر میکند:
و حکی عن الزراریه انّ المعرفه ضروریه و انّه لا یسع جهل الائمه.[۲۲۱]
۱- معرفت ضروری است ۲- جهل نسبت به ائمه(ع) و به تعبیر دیگر عدم معرفت نسبت به امام معصوم(ع) جائز نیست.
نکته آنکه تعبیر- لایسع- آیا منظور جواز اعتباری است؟
به این معنی که ممکن نیست کسی نسبت به ائمه(ع) جهل داشته باشد. یا به منظور جواز تشریعی است؟ یعنی جایز نیست که کسی امام را نشناسد.
بعد شهرستانی میگوید: فانّ معارفهم کلّها فطریه الضروریه. [۲۲۲]
گوئی نکته سومی میگوید و برآن تفریع میکند، یعنی تمام معارف اهل بیت(علیهم السلام) و امام(ره) فطری و ضروری است.
و کلّ ما یعرفه غیرهم بالنظر فهو عندهم اوّلی ضروری. [۲۲۳]
یعنی هرچه دیگران از طریق تفکر و استدلال و نظر بدست میآورند، برای ائمه(علیهم السلام) اولی و ضروری است. یعنی آنها در معرفت خود نیازمند اکتساب نیستند.