امّا چون خداوند خواست قدرت سلیمان به او برگردد انکار شیطان را به قلب مردم الهام کرد. مردم نیز از زنان سلیمان میپرسیدند: تغییری در رفتار سلیمان میبینی؟ گفتند: بلی. او در حال حیض هم نزد ما میآید ولی سلیمان قبلاً این کار را نمیکرد. مردم اندک اندک بر هوّیت اصلی شیطان آگاه شدند و از فرمان او دست کشیدند.
شیطان که چنین دید انگشتر را به دریا افکند. یک ماهی آن را بلعید. سلیمان ماهیگیری میکرد و آن ماهی و دیگر ماهیها را به شخصی فروخت و برایش به خانه برد. خریدار آن ماهی را که انگشتر در شکمش قرار داشت به سلیمان داد و سلیمان از انگشتر آگاه شد آن را برداشت و دوباره بر همه انس و جن و شیاطین فرمان میراند و شیطان به جزیرهای گریخت. عدهای به دستور سلیمان در طلب شیطان شدند پس از دستگیری، سلیمان دستور داد حفرهای از سنگ مرمر بسازند و شیطان را در آن حفره کردند و در دریا انداختند و (جسد در آیه ۳۴ص) همان جسد شیطان است که سلیمان بر او تسلط یافت.»[۲۵۵]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در روایت دیگری که سیوطی از ابن عباس روایت میکند نام شیطان صخر جنی است (همان) و در تفسیر طبری هم نام شیطان صخر آمده است: «یکی دیو بود از مهتران دیوان، نام او صخر بود و خویشتن بر مانند سلیمان بساخت و پیش جرّاده رفت.[۲۵۶]
روایتها در تفاسیر مختلف اغلب از وهب بن منبّه یا کعبالاحبار میباشد.
ـ تحلیل و نقد روایتها
در اوّلین نکتهی مقایسهی داستان تورات و حدیث مجعول شباهتها را میتوان یافت و یربعام را صخرجنی دانست. و امّا قرآن مجید، بر خلاف تورات کنونی که سلیمان(ع) را یک پادشاه جبار و بتخانهساز و تسلیم هوسهای زنانه معرّفی کرده (کتاب اول پادشاهان) سلیمان را یک پیغمبر بزرگ خدا میشمارد و او را سمبل قدرت و حکومت بی نظیر مطرح کرده است.[۲۵۷]
ابوشهبه معتقد است: «قوت سند روایت اسرائیلی بودن را نفی نمیکند.»[۲۵۸] و آنچه در تفسیر آیه صحت دارد همان است که در صحیحین آمده است؛ آن جا که نجاری از ابوهریره و او از پیامبر(ص) روایت کرده است که فرموده: «سلیمان به داود گفت: یقیناً امشب بر هفتاد زن عبور میکنم که هر کدام سوارکار رشیدی را در شکم آورد که در راه خدا جهاد خواهد کرد. همراهش به او گفت: نگو اگر خدا نخواهد، امّا سلیمان نگفت و هیچ کدام از زنان به چیزی باردار نشدند جز یکی فرزندی زایید که یک طرف او فلج بود. آن گاه پیامبر(ص) فرمود اگر آن کلمه را گفته بود همهی آنها در راه خدا جهاد میکردند.» تفسیر قطعی آیه همین است و بهترین چیزی که کلام خدا با آن تفسیر میشود احادیث صحیح روایت شده از پیامبر خدا(ص) است. البته در پارهای روایات توضیح داده است که: ترک گفتن عبارت انشاءالله توسط سلیمان از روی فراموشی بوده و مراد از همراهش فرشتهای بوده است.»[۲۵۹] مفسّران بزرگی چون ابن کثیر، زمحشری، رازی، ابوحیان آلوس، ابوالقاسم حقی و… این نظر را تایید کردهاند.[۲۶۰] علامه طباطبایی معتقد است: «در داستان سلیمان اموری روایت کردهاند که هر خردمندی باید ساحت انبیاء را منزه از آن بداند و حتی از نقل آنها دربارهی انبیاء شرم کند. مثلاٌ یکی از آنها این است که منظور از افتادن جسد بر تخت این بوده که شیطان بر تخت او نشست. اینها همه مطالب بیپایهای است که دست خائنان و جاعلان، آنها را در روایات داخل کرده، همان طور که قبلاٌ گفتیم نباید به آنها اعتنا کرد.»[۲۶۱]
ـ تجلّیات اسرائیلیات پیرامون داستان سلیمان در آثار عطّار نیشابوری (دیو و انگشتری، سلیمان و زنبیلبافی، شادروان، عصای سلیمان و…)
یکی از گستردهترین بازتابهای داستان پیامبران در ادب فارسی حوادثی پیرامون داستان سلیمان است. «تجلّی جنبههای مختلف سرگذشت سلیمان در ادب فارسی، حدیثی مفصّل است.»[۲۶۲] که در اینجا به گونههایی از این هنرنماییها که در واقع ناشی از عواطف شاعرانه است نه حقیقت تاریخی و قرآنی، اشاره میکنیم:
ـ سلیمان و دیو
سلیمان و دیو جزو اسرائیلیات مسلّم در داستان سلیمان است و بازتاب آن هم، گستردهترین اسرائیلیات آثار عطّار است:
باز بنگر کز سلیمان خدیو | ملک پی بر باد چون بگرفت دیو منطقالطیر، ص ۲۴۱ |
***
گفت یک روزی سلیمان: کای اله تا چو هر دیوی، شود فرمان برم حق بدو گفتا: «مشو او را شفیع عاقبت ابلیس شد فرمانبرش گر چه چندانی سلیمان کار داشت مسکنت را قدر چون بشناخت او خادمش یک روز در بازار شد گر چه بسیاری بگشت از پیش و پس بازگشت و سوی او آورد باز روز دیگر، دیگری بهتر ببافت برد خادم هر دو، بازاری نبود چون نمیآمد خریداری پدید شد ز بی قوتی، سلیمان دردناک حق تعالی گفتش: «آخر حال چیست گفت: «یارب، نان ندارم، درنگر» گفت: «زنبیلم فرستادم بسی گفت: «کی زنبیل باید کار را بیشکی شیطان چو محبوس آیدت چون بود در بند، ابلیس پلـید کار دنیا جمله موقوف وی است |
بهر من ابلیس را آور به راه بی پری جفتی نهد سر در بترم تا کنم در حکم تو او را مطیع» |