در یک جمعبندی می توان اصول سیاست خارجی ایران در دوره توسعه گرایی اقتصاد محور را در موارد زیر خلاصه کرد:
در دستور کار قرار گرفتن عادی سازی روابط با سایر کشورهای جهان.
برقراری ارتباط با سایر کشورها به خاطر ملزومات اقتصاد داخلی و سازندگی.
جایگزینی درک ایئولوژیک از سیاست جهانی با درک ژئوپولتیک از آن.
عضویت فعال در سازمان های منطقه ای و بین المللی.
انعطاف پذیری و جهت گیری های مصلحت گرایانه جهت خروج ایران از انزوای سیاسی تحمیل شده، ناشی از جنگ عراق علیه ایران.
تاکید بر صدور انقلاب از طریق پیشرفت و توسعه اقتصادی کشور، تا بدین ترتیب انقلاب با الگو شدن برای سایر محرومان صادر شود.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
ضرورت توجه به مسائل اقتصادی و امنیتی و تامین منافع ملی در بعد اقتصادی موجب شد تا برای دستیابی به اعتبار وقدرت، سیاستی عمل گرا وهمزیستی با دیگران رادنبال کند.
احترام به قواعد بین المللی.
اگر چه تلاش زیادی شد تا با کشورهای اروپایی روابط دوستانه برقرار شود ولی به دلیل پیش آمدن مسائلی مانند کشته شدن مخالفان نظام دراروپا باعث تشنج زایی دراین رابطه شد.
فروپاشی شوروی اگرجه یک فرصت برای سیاست خارجی ایران بود ولی تهدیدات وتبعاتی را هم به همراه داشت مانند هژمونی ایالات متحده آمریکا.
جنگ اول خلیج فارس
۲-۱۳-۴ دوره ی چهارم، دوره ی گفتمان فرهنگ گرای سیاست محور:
پس از روی کار آمدن دولت اصلاحات، گسترش روابط خارجی و رسیدگی به مسائل و امور خارجی در چهارچوب رهیافت واقعگرایی نسبی ادامه یافت با این تفاوت که نحوه ی بیان و شیوه های رفتار و برخورد با دیگران تغییر یافت و سیاست توسعه ی سیاسی در روابط خارجی، پذیرش پلورالیسم جهانی به معنی نفی نظام تک قطبی و پذیرش تساوی فرهنگ ها، به محور اصلی سیاست خارجی تبدیل شد. (ازغندی، ۱۳۸۱ ،۱۸) هم چنین پس از انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور، با تحولی در گفتمان سیاسی مواجه هستیم. به این ترتیب که مشروعیت اثباتی، جایگزین مشروعیت سلبی یعنی دوری گزیدن از دشمن تراشی و طرح شعار های پرخش گرانه و تحریک کننده گردید. با وجود شرایط سیاسی جدید ضرورت پیدا کرد که نیرو های جدیدی دست کم در قوه ی مجریه وارد صحنه ی سیاسی شوند که هم بتوانند در داخل زمینه های قانونمند شدن هر چه بیشتر جامعه و تحقق جامعه ی مدنی را فراهم سازند هم در روابط خارجی سیاست تنش زدایی را با عوامل مناسب تر و قالب تعمیم تر در راستای منافع ملی جامه ی عمل بپوشانند.
با عنایت به روند جهانی شدن فرهنگ و اقتصاد و تغییر و تحولات بسیار بنیادی در روابط بین الملل و افزایش جمعیت ایران از سی میلیون نفر به بیش از شصت میلیون نفر، یعنی جوان شدن جامعه و طرح خواسته ها و مطالبات جدید به عنوان عامل مهم تأثیر گذار، رویکرد سیاست خارجی جمهوری اسلامی را نسبت به گذشته تعدیل بخشید.
روی کار آمدن محمد خاتمی و تغییراتی حتی اندک در ترکیب کادر سیاسی و وزارتی کشور، تحولی را نیز در رفتار سیاسی نخبگان اجرایی کشور موجب گردید. (ازغندی ،۱۳۸۱، ۹-۲۴)
۲-۱۳-۵ دوره ی پنجم، با تأکید بر احیا نقش عدالت و معنویت در تحولات جهان (گفتمان اصولگرایی عدالت محور)
تسلط گفتمان آرمانگرایی اصول محور بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در دولت نهم را می توان متأثر از عوامل متعدد داخلی و بین المللی دانست. مساله هسته ای ایران، افزایش فشارهای بین المللی در این مورد بازرسی های متعدد نمایندگان آژانس از مراکز فعال در امر فرآوری هسته ای در کشور را می توان یکی از آن عوامل دانست.
دولت نهم از عقب نشینی ها و سیاست مماشات دولت هشتم در این مورد انتقاد کرده و بر حقوق هسته ای کشور پافشاری نمود. در همین راستا بود که در دوره آرمانگرایی اصول محور شاهد تعلیق کلیه همکاری های داوطلبانه هسته ای با نهادهای بین المللی و جلوگیری از - به تعبیری - باج خواهی بیش از اندازه کشورهای غربی، همراه با نوعی ایستادگی بر حقوق هسته ای هستیم.
به طور کلی دولت نهم رویکرد ها و تحولات سیاسی خارجی زیر را دنبال نمود:
تأکید بر احیا نقش عدالت و معنویت بر تحولات جهان
توجه خاص به متوازن ساختن حق و تکلیف در عرصه ی سیاست بین الملل
تأکید بر پیشرفت همه جانبه ی کشور در سیاست خارجی
رویکرد سیاست خارجی تهاجمی
توجه و تأکید بیشتر بر نقش مردم و نهادهی مدنی (دیپلماسی مردم محور)
جهت گیری سیاست خارجی نسبت به سازمان ملل
سیاست خارجی نگاه به شرق و احیای جهت گیری سیاست خارجی جنوب_جنوب
تأکید بر اولویت کیفیت روابط تا کمیت روابط و مناسبات
اصل مهرورزی در سیاست خارجی جمهری اسلامی ایران
به چالش کشیدن هنجارهای هنجارهای جرم گونه ی نظام بین الملل (عیوضی ، ۱۳۸۷، ۲۱۶-۲۲۲)
مبانی نظری تحقیق:
در این بخش به بررسی نظریات مختلف در مورد نخبه گرایی و سیاست خارجی می پردازیم. در ابتدا انواع نظریات نخبه گرایی و سپس انواع نظریات سیاست خارجی آورده شده است.
به طور کلی می توان نظریه ی نخبه گرایی را به دو نظریه ی نخبه گرایی جدید و قدیم تقسیم نمود:
۲-۱۴ نظریه نخبه گرایی قدیم:
نظریه نخبه گرایی قدیم، محصول اندیشه ی جامعه شناسانی است که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم ظهور پیدا کرده اند. تلاش های فکری چهار تن از جامعه شناسان به نام هی ویلفردو پاره تو، گائتانو موسکا، ربرتو میشلز و ماکس وبر موجب شد تا آموزه ی نخبگان به یک گفتمان غالب و رایج در جامعه شناسی سیاسی تبدیل شود. ایده ی مشترک این چهار متفکر این بود که تمرکز قدرت اجتماعی در دست مجموعه ی کوچکی از نخبگان در تمام جوامع، امری اجتناب ناپذیر است. پاره تو و موسکا بر این نظر بودند که در هر جامعه ای، همیشه گروهی فرمان می رانند و گروهی دیگر فرمان می برند و گروه اول از حیث عدد و شماره از گروه دوم کوچکتر است. میشلز نیز که از حکومت اقلیت سخن گفته است نظر خود را قانون آهنین الگارشی نامیده است. نظریات نخبه گرایی قدیم در واکنش با آموزه های مارکسیستی و به طور کلی تساوی گرایانه قرار داشتند. واکنش ایشان به مارکسیسم از این جهت بود که محدود کردن سلطه ی نخبگان به نیروهای اقتصادی موجب نادیده گرفتن منطق سازمانی و تمایل روانی توده ی شهروندان در بر پایی یک نظام سلطه می شود. از دیدگاه تعدادی از نخبه گرایان قدیم دموکراسی چیزی بیش از یک پندار بیهوده نیست، چرا که قدرت سیاسی همیشه به وسیله ی اقلیتی صاحب امتیاز اعمال می شود و همواره اقلیتی یکپارچه، می تواند توده ها را کنترل کند. (فرهادی ،۱۳۸۸ ، ۵۷)
۲-۱۵ بنیانگذاران نخبه گرایی قدیم:
نخبه گرایی، خارج از حوزه ی اندیشه ی سیاسی محصول اندیشه ی جامعه شناسانی است که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم ظهور کرده اند. این که امروز وجود نخبگان در سیاست و جامعه ی مدنی مورد قبول دانشمندان علوم سیاسی و جامعه شناسی است، به دلیل تحقیقات سه نفر از جامعه شناسان به نام های «ویلفردو پاره تو»، «گائتانو موسکا» و «ربرتو میشلز» می باشد که این تئوری را محور نقد و سنجش ایدئولوژی های سیاسی قرار داده اند. آموزه ی این جامعه شناسان، تفکیک فرمانروایان از فرمانبرداران و لزوم اعمال زور و نیرنگ در حکومت است و از این لحاظ، پیرو ماکیاولی شناخته شده اند و ناگزیر در حوزه ی مکتب «رئالیسم سیاسی» مورد مطالعه قرار می گیرند.
۲-۱۵-۱ نظریه ویلفرده پاره تو
پاره تو جامعه شناس ایتالیایی، در عصر اتحاد ایتالیا زندگی می کرد. افکار عمومی در چند دهه ی پایانی قرن نوزدهم به دموکراسی، و اقتصاد بازار آزاد گرایش داشت، اما وضع آشفته ای که نخبگان حکومتی در امور سیاسی ایجاد کرده بودند، موجب شد که از اواخر قرن نوزدهم، شرایط سیاسی و اجتماعی ایتالیا دگرگون شود و افکار سنّتی ماکیاولی حیاتی دوباره پیدا کند. اندیشه ی اقتصاد و بازار آزاد رونق خود را از دست داد. نوسانات سیاسی و اجتماعی ایتالیا، تعادلی را می طلبید که این امر سر انجام در ۲۸ اکتبر ۱۹۲۲ به وسیله ی موسولینی انجام شد به این شکل، نخستین رژیم فاشیست در اروپا قدرت را به دست گرفت.
پاره تو در رژیم موسولینی، مسئولیت هایی مانند سناتوری پادشاهی ایتالیا و نمایندگی ایتالیا در کنفرانس خلع سلاح ژنو را بر عهده داشت. به همین دلیل، برخی رشد ایدئولوژی فاشیسم را مرهون اندیشه های وی می دانند و اگرچه پاره تو نمی خواست که فاشیسم از وی بهره برداری کند، اما به هر حال نخبگان حاکم از نظریه ی وی جهت مشروعیت بخشیدن به کاربرد خشونت استفاده کردند. (گائتانو موسکا و گاستون بوتول، ۱۳۶۳، ۴۵۱)
برای درک دقیق و عمیق نظریه ی پاره تو، نگرشی اجمالی به جامعه شناسی عمومی وی ضروری به نظر می رسد. پاره تو در کتاب رساله ای در باره ی جامعه شناسی عمومی با ساخت یک نظام جامعه شناختی، متغیر های تعیین کننده ی رفتار بشری را تشریح نمود. او در این رساله به جنبه های نا معقول فعل بشر می پردازد، زیرا امور انسانی بیشتر با کنش های غیر معقل جریان پیدا می کند. از این رو ، برای درک بینش جامعه شناختی پاره تو، تفکیک میان «رفتار منطقی»[۷] و «رفتار غیر منطقی»[۸] لازم است.
رفتار های منطقی، کنش هایی را گویند که در امتداد اهداف قابل وصول بوده و ابزار ای به کار گرفته شده با آن اهداف تناسب داشته باسند. رفتار های غیر منطقی، کنش هایی را گویند که در امتداد هیچ هدفی قرار نداشته و یا اینکه در جهت اهداف دست نیافتنی بوده است و ابزار های مورد استفاده در این کنش ها با آن اهداف تحقیق پیدا نمی کند. به عقیده ی پاره تو، افراد بشر تمایل به این دارند که کنش های غیر منطقی خود را منطقی وانمود کنند.
۲-۱۵-۱-۱ پاره تو و پدیده ی گردش نخبگان:
هسته ی مرکزی اندیشه های پاره تو را پدیده ای به نام «گردش نخبگان» تشکیل می دهد. می توان گفت که پدیده ی گردش نخبگان به سنت جامعه شناسی سیاسی حیاتی نو بخشید و مسائلی از قبیل ترکیب گروه نخبگان، کنش درونی آنها و مشکلات ناشی از ارتباط میان نخبگان و توده ها را مطرح کرد.
در نگرش پاره تو، نخبگان قدرت، موقعیت برتر خود را در اثر تحجّر، شکست در تجدید نیرو و عضو گیری از توده ها از دست داده و این امکان وجود دارد که به وسیله ی نخبگان مخالف نیرومندی کنار گذاشته شوند که این فرایند را گردش نخبگان می نامند و در تمام سطوح جامعه اعم از دزدان و دولتمردان رخ می دهد. هر چند به موجب این فرایند جامعه با یک نوع تنش مداوم روبرو می شود، اما به طور کلی اشکال اجتماعی تحت تاثیر قرار نگرفته و واقعیت حکمرانی و سلطه ی الیت به عنوان اصل ثابتی باقی می ماند. در این میان خصیصه ی ثابت توده ها در فرایند گردش نخبگان، تزلزل در هدف و انفعال پذیری است، به طوری که هیچ گونه تمایلی برای رهبری از خود نشان نمی دهند. بنابر این توده ها، هیچ گونه ظرفیت سازمانی نداشته و همواره ابزار های انفعال پذیری خود را د مبارزه ی قدرت حفظ می کنند.
به نظر پاره تو، تنها در جموامع کاملا باز و با تحرک اجتماعی کامل می توان زمینه را برای رقابت آزاد افراد فراهم دید، به طوری که هر فردی می تواند بدون هیچ مانعی بر اساس استعداد های خویش در سطح بالایی قرار بگیرد. اما واقععیت خارجی شاید این گونه نباشد و معمولاً موانعی، گردش آزاد افراد را مختل می سازد. باز دارنده هایی مانند ثروت موروثی و پیوند های خانوادگی از گردش آزادانه ی افراد در مراتب جامعه جلوگیری می کنند. از این رو پاره تو تاریخ را «گورستان اشراف سالاری ها»[۹] توصیف می کند. وی میان گردش ناقص و گردش کامل نخبگان تمایز قائل شده است. و کمال تحرک اجتماعی را در گردش کامل نخبگان جستجو می کند. تحرک اجتماعی در اندیشه ی پاره تو دو کن دارد: رکن اول، ورود اقشار شایسته ی پایینی به سطوح بالایی جامعه است. رکن دوم، ظهور نخبگان جدید است. بنابراین، اگر فقط رکن اول تحرک اجتماعی را در جامعه داشته باشیم، گردش نخبگان ناقص خواهد بود اما هنگامی که رکن دوم تحرک اجتماعی (ظهور نخبگان جدید) تحقّق یابد، پدیده ی گردش نخبگان مسیر کامل خود را طی خواهد نمود. (دیلم صالحی ، ۱۳۸۳، ۲۴) پاره تو با مشاهده ی نتایج عملی دموکراسی نتیجه می گیرد که هیچ چیز عوض نشده است و همچنان اقلیت های ممتاز حکمرانی می کنند. در یک نظام دموکراتیک، باز هم حضور یک گروه نخبه حاکم به چشم می خورد.
۲-۱۵-۲ نظریه ی گائتانو موسکا
موسکا، یکی دیگر از بنیانگذاران نخبه گرایی، «بینش تک علتی تاریخ» را رد می کند برای تبیین رهیافت تاریخی خود، سه نظریه ی مونیستی را مورد شناسایی قرار داده و به تحلیل آن ها می پردازد. این نظریه ها عبارتند از: نظریه ی «اقلیمی»، «نژادی» و «ماتریالیسم اقتصادی». موسکا این نظریه را نه به خاطر خصومت علیه مونیسم، بلکه به دلیل عدم انطباقشان با حقایق و تک خطی ساختن سیر تاریخ بشر رد می کرد. اگرچه هر کدام از این نظریه ها به خصوص نظریه نژادی و اقلیمی در سال های پایانی قرن نوزدهم از شهرت کافی برخوردار بودند، اما شهرت و حتی مقبولیت آن ها در نزد پاره ای از متفکران باعث نشد که موسکا در تحلیل سیر تاریخی جوامع از این نظریه از این نظریه ها کمک بگیرد. یاد آوری این نکته ضروری است که موسکا تاًثیر عناصر مهمی مانند اقلیم، نژاد و شیوه ی تولید را نادیده نمی انگارد، بلکه بر این باور بود که انحصار حوادث تاریخی در یک علت خاص، تصویر رویداد های بشری را تاریک و مبهم جلوه می دهد.
موسکا عقیده داشت یک حقیقت روشن در جوامع کم توسعه یافته تا جوامع پیشرفته ی مدرن صنعتی وجود دارد و آن این است که دو طبقه از مردم در جامعه حضور دارند: طبقه ای که حکومت می کند و طبقهای که بر آن حکومت می شود. طبقه ی نخست که اقلیتی بیش نبوده، همه ی کارکرد های سیاسی را بر عهده داشته و قدرت را در انحصار خود می گیرد و از سود حاصل از قدرت ورزی لذت می برد. اما طبقه ی دوم، اکثریتی را تشکیل داده که به وسیله ی طبقه ی اول کنترل می شود. در اصطلاح موسکا، طبقه ی سیاسی یا نخبگان بالفعل به کسانی اطلاق می شود که تمایل یا قدرت رقابت برای نفوذ بر جمع کثیری را دارند. در تمام جوامع یک اقلیت حاکم، به حکمرانی مشغول هستند و فرقی نمی کند که شکل سیاسی و اجتماعی جامعه فئودالی، سرمایه داری، بردگی، اشتراکی، سلطنتی و یا دموکراسی باشد، چرا که به نظر موسکا، ساختار سیاسی و اجتماعی تغییری در آموزه ی اقلیت ایجاد نمی کند.
در داخل طبقه ی حاکم امکان تمیز میان دو لایه وجود دارد: لا یه ی اول، گروه کوچکی از «رهبران فوقانی»[۱۰]، شامل کسانی است که مهم ترین و کلیدی ترین موقعیت های جامعه را اشغال نموده اند. لایه ی دوم را گروه بزرگتری به نام «نخبگان فرعی»[۱۱] تشکیل می دهند، به طوری که که در بر گیرنده ی طبقات متوسط جدید، مرکب از کارگزاران دولتی، مدیران صنایع، کارگران یقه سفید، دانشمندان و محققین و روشنفکران است. این لایه به منزله ی عنصر مؤثری در حکومت به شمار می رود و نامگذاری گروه نخبه فرعی نباید این توهم را ایجاد نماید که این گروه صرفاَ برای جذب اعضای جدید در نخبگان حاکم تلاش می کنند، بلکه در اندیشه موسکا، ثبات و پایداری هر سازمانی به سطح اخلاق، هوش، تحصیلات، آگاهی و فعالیت این لایه ی دوم بستگی دارد.
بنا به نظر موسکا، هر نظامی که بخواهد درست عمل نماید، باید به صاحبان منفع عمده در جامعه و طبقات اقتصادی مرکب از بازرگانان، کشاورزان، ارتشیان و روشنفکران فرصت دهد تا نقشی را که بر عهده دارند، به خوبی ایفا کنند. (استیوارت هیوز، ۱۳۶۹، ۲۲۷) در اندیشه ی موسکا، طبقات سیاسی حاکم با توسل به «فرمول سیاسی»، در راستای عقلانی جلوه دادن و تصدیق حکومت اقلیت حاکم تلاش می کنند. فرمول سیاسی برای ایجاد روابط احساسی میان توده والیت و مشروعیت دادن به موقعیت نخبگان به خدمت گرفته می شود. اما این امکان وجود دارد که فرمول سیاسی قدیمی و کهنه شود. در این وضعیت، اقلیت حاکم مشروعیت خود را از دست داده و انتظار هر گونه تغییری در ترکیب نخبگان محتمل است. از سوی دیگر، ممکن است نخبگان حاکم، قابلیت به کار گیری منابع را از دست بدهد و به تقلیل قدرت آنان منجر شود. موسکا سه فرمول سیاسی را بیش از همه چیز مورد توجه قرار داد که عبارتند از: اسطوره های نژادی، حق الهی و اراده ی مردم.
موسکا در پدیده ی گردش نخبگان، نگرشی جامعه شناختی دارد. او بین تغییرات در حوادث اجتماعی و خصیصه های فردی نسبتی برقرار می کند و معتقد است که وقتی منافع جدید و ایده آل ها و آرمان های بدیع در جامعه به وسیله ی نیرو های اجتماعی تدوین و ترسیم می شود، مشکلات جدیدی ظهور می کند و فرایند گردش نخبگان شتاب بیشتری می یابد.