۳-۱٫ صحنه در حکایات مثنوی
در دفتر دوم مثنوی، «خاریدن روستایی در تاریکی شیر را به ظنّ آنکه گاو اوست» را میتوان مصداقی برای حکایتهایی دانست که در آن به صحنه نیز توجه شده است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
روستایی گاو در آخُر ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
روستایی شد در آخُر سوی گاو گاو را میجست شب آن کنجکاو
دست میمالید بر اعضای شیر پشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر
گفت شیر ار روشنی افزون شدی زهرهاش بدریدی و دل خون شدی
اینچنین گستاخ زان میخاردم کو درین شب گاو میپنداردم
(۲/۵۰۵-۵۰۹)
این حکایت، از جمله حکایتهای کوتاهِ کوتاه (داستانکها) در مثنوی است که طرحی بسیار ساده دارد و گویی برش یا فشردهای از یک داستان طولانیتر است. شتاب حاصل در این حکایت مجالی برای پرداختن عناصر داستانی باقی نمیگذارد که البته از دید مخاطب آگاه، نقیصه محسوب نمیگردد؛ زیرا خواننده بر این امر واقف است که شتاب روایی این داستانک، حجم کم و طرح بسیار سادۀ آن عرصه را برای پردازش سایر عناصر داستانی به ویژه تنگ کرده است. از آنجا که طرح این داستانک برای وقوع عمل خود و گرهگشایی داستان وابسته به صحنه است، مکان و زمان آن بیان شده است.
مکان این داستانک «آخُر» و زمان تقویمی آن «شب» است. اگرچه پیش از این بیان شد که عدم صحنهپردازی در بسیاری از داستانکهای مثنوی موجب نقصان در داستان نمیگردد اما این حکایت بسیار کوتاه نیاز مبرم به بیان زمان و مکان داستان دارد، زیرا اگر زمان حکایت ذکر نمیشد «روز» بهعنوان زمان مفروض و بدیهی برای حضور روستایی در آخُر به ذهن متبادر میشد و مخاطب در این سردرگمی میماند که چرا روستایی شیر را نمیبیند؟ و یا اگر «آخُر» مکان داستان نبود، باز این شائبه پیش میآمد که گاو کجا بوده که شیر آن را خورده است؟! بنابراین طرح و پیرنگ این داستانک با صحنۀ آن رابطۀ مستقیمی دارد و مولانا نیز با تبحّر استادانهای که در داستانپردازی دارد توانسته است بهخوبی صحنه را در حجم اندک داستانک اِعمال کند.
«حکایت آن شخص که خواب دید که آنچه میطلبی از یسار به مصر وفا شود، آنجا گنجیست در فلان محلّه در فلان خانه، چون به مصر آمد کسی گفت: من خواب دیدهام که گنجیست به بغداد در فلان محلّه در فلان خانه، نام محلّه و خانۀ این شخص بگفت. آن شخص فهم کرد که آن گنج در مصر گفتن جهت آن بود که مرا یقین کنند که غیر خانۀ خود نمیباید جُستن ولیکن این گنج یقین و محقّق جز در مصر حاصل نشود» در دفتر ششم، نمونهای از داستان بلند در مثنوی است که در آن به صحنه توجّه شده است.
اگر عنوان این حکایت را طرح کلی آن بدانیم، مشخّص میشود که طرح از پیچیدگی برخوردار است. درواقع، اگر شخص به مصر میرفت، در همانجا گنج موردنظر را مییافت و داستان تمام میشد، طرح و پیرنگ داستان ساده بود و پیچیدگی و گرهافکنی در آن دیده نمیشد و داستان جذابیّت خود را از دست میداد. درواقع، مولانا به زیبایی توانسته است در داستان و نسبت علّی و معلولی حوادث و صحنههای داستان چرخش ایجاد کند تا خواننده در تعلیق و کنجکاوی به سر برد. این داستان با معرفّی شخصیّت اصلی آغاز میشود:
بود یک میراثیِ مال و عقار جمله را خورد و بماند او عور و زار
مال میراثی ندارد خود وفا چون به ناکام از گذشته شد جدا
نقد رفت و کاله رفت و خانهها ماند چون جغدان در آن ویرانهها
گفت یارب برگ دادی، رفت برگ یا بده برگی و یا بفرست مرگ
چون تهی شد، یاد حق آغاز کرد یارب و یارب اجرنی ساز کرد
(۶/۴۲۱۸-۴۲۲۴)
چنانکه مشاهده میشود، مولانا در ابیات آغازین بر سر داستان میرود و شخصیّت و احوال او را معرّفی میکند، امّا از همان آغاز، تداعی معانی در بیست و پنج بیت او را از داستان جدا میسازد و شتاب روایی داستان با حضور زمان حال اخلاقی از حرکت میایستد. سرانجام باز مولانا به داستان رجوع میکند و با بیتی، دوباره مخاطب را به یاد درویش میاندازد:
مرد میراثی چو خورد و شد فقیر آمد اندر یا رب و گریه و نفیر
(۶/۴۲۵۰)
پس از این بیت مولانا بهسرعت به بیان اصل داستان میپردازد. گویا میداند که وقفۀ طولانی موجب دلزدگی و فراموشی مخاطب میشود، زیرا او تا اینجا تنها مقدمهچینی کرده و کشش جذابیّتی در داستان ایجاد نکرده است و مخاطب هیچ آگاهی از زمان و مکان داستان ندارد. خوابی که درویش میبیند، درحقیقت علاوه بر اینکه مکان داستان را مشخّص میکند و پیشآگاهی صریحی هم دربارۀ مکان بعدیِ داستان میدهد، از نظر زمانی به نوعی آیندهنگری و به اصطلاح پیشگویی نیز اشاره میشود و از این طریق، حس کنجکاوی مخاطب را برمیانگیزاند که آیا خواب او رؤیای صادقه بوده است یا نه؟ درواقع، چنین کنجکاوی مخاطب را به ادامۀ داستان ترغیب میکند.
خواب دید او، هاتفی گفت، او شنید که غنای تو به مصر آید پدید
رو به مصر، آنجا شود کار تو راست کَرد کُدیت را قبول، او مُرتجاست
در فلان موضع یکی گنجیست زَفت در پی آن بایدت تا مصر رفت
بیدرنگی هین ز بغداد ای نژند رو به سوی مصر و منبتگاه قند
چون ز بغداد آمد او تا سوی گرم شد پشتش چو دید او روی مصر
(۶/۴۲۵۲-۴۲۵۶)
بنابر این ابیات مشخّص میشود، مکان شروع حکایت «بغداد» است و این مکان برای کنش بعدی که همان یافتن گنج است، به «مصر» تغییر موضع میدهد. امّا تا این بخش باز هم زمان تقویمی حکایت بر مخاطب معلوم نیست. پس از حضور درویش در مصر کنش دیگر حکایت آغاز میشود.
از نفقۀ درویش بیشوکم چیزی نمانده است، بنابراین درویش تصمیم میگیرد به گدایی بپردازد امّا از یکسو شرم او را مانع میشود و از دیگرسو گرسنگی او را به گدایی وامیدارد. بنابراین درویش تصمیم میگیرد از تاریکی شب بهره بجوید و شبهنگام به صورت ناشناس گدایی کند.
گفت شب بیرون رَوَم من نرم نرم تا ز ظلمت نایدم در کَدیه شرم
همچو شبکوکی کنم من ذکر و بانگ تا رسد از بامها اَم نیمدانگ
اندر آن اندیشه بیرون شد به کوی واندرین فکرت همیشد سوی به سوی
یک زمان مانع همیشد شرم و جاه یک زمانی جوع میگفتش بخواه
پای پیش و پای پس تا ثُلث شب که بخواهم یا بخسپم خشکلب ؟
(۶/۴۲۶۲-۴۲۶۶)
از این ابیات و خودگویی درویش، زمان حادثۀ بعدی حکایت که گرفتارشدن به دست عسس است، معلوم میشود. در حقیقت ذهن خلّاق مولانا بسیار نزدیک به داستاننویسان معاصر عمل کرده است. به بیانی روشنتر، مولانا بهجای اینکه زمان و مکان حکایت را در آغاز و به صورت مستقیم معرّفی کند، مخاطب را در خلال خواب و مونولوگ درویش، با صحنۀ حکایت آشنا میسازد و بر زیبایی آن میافزاید و موجب گسترش طرح و پیرنگ داستان میشود. در ابیات بعدی «شب» که زمان وقوع رویداد است توصیف میشود؛ همچنین به علّت و چراییِ گرفتار شدن درویش به دست عسس اشاره میشود.
اتفاقاً اندر آن شبهای تار دیده بُد مردم ز شبدزدان ضرار
بود شبهای مخوف و مُنتَحس پس بهجدّ میجُست دزدان را عَسس
(۶/۴۲۶۸-۴۲۶۹)
مولانا از قابلیّت این حکایت بلند بهره میبرد و به توصیف و شرح ماوَقَع برحسب روابط علّی و معلولی میپردازد؛ زیرا مجال چنین شرح و ایضاحی فراهم است، درحالیکه حکایت کوتاه و به ویژه حکایت کوتاهِ کوتاه چنین قابلیّتی را ندارند. در قسمت بعدی حکایت نیز گفتوگوی درویش و عسس، بهشیوایی پردازش میشود و سرانجام پس از آنکه درویش آگاه میشود گنج واقعی در خانۀ خود اوست، مکان حکایت دوباره از مصر بهسوی بغداد کشیده میشود.
بازگشت از مصر تا بغداد او ساجد و راکع، ثناگر، شکرگو
(۶/۴۳۴۸)
این حکایت بلند جدا از ابیات غیرروایی آن از هفتاد و پنج بیت تشکیل شده است. طرح و پیرنگ، حوادث پیاپی را در خود جای داده و حجم حکایت عرصۀ پردازش عناصر داستانی را گستردهتر ساخته است. اگر در این حکایت به صحنۀ آن اشارهای نمیشد، بیشک حکایت دچار ضعف و کاستی میشد.
مولانا در غالب داستانهای بلند خود به مکان داستان اشاره دارد؛ گرچه این اشاره، گاه ضمنی و کوتاه است امّا اینکه داستان دقیقاً در چه دورۀ زمانی رخ میدهد گاهی مورد تغافل قرار میگیرد ولی مخاطب در طول حکایت، فواصل مختلف زمانی را با اشاراتی که ارائه میشود، درمییابد. درواقع، صحنۀ حکایت مقدمّات برخورد و کشمکش شخصیّتهای داستان را ایجاد میکند و موجب گسترش پیرنگ و تحوّل شخصیّتها میشود و فاجعۀ داستانی را به وجود میآورد و به این منظور، در برخی موارد به عنوان عنصری تنیده در روایت داستان، در خدمت طرح و درونمایه قرار میگیرد.