حضور چشمگیر شخصیتهای علمی و سیاسی سادات از اواسط قرن سوم تا قرن ششم و هفتم هجری نیز تأثیر زیادی بر اوضاع سیاسی، مذهبی این منطقه گذاشته است. از چهرههای برجستهی این سادات میتوان عبدالعظیم حسنی (ع) و حسن بن زید معروف به داعی کبیر، بنیانگذار دولت علویان طبرستان را نام برد که در قرن سوم هجری در این شهر میزیستهاند.
روستاهای ری نیز شیعه مذهب بوده اند، چنانکه یاقوت میگوید: روستاهای ری، همگی شیعهاند و تعداد بسیار اندکی حنفی در آن روستاها زندگی می کنند؛ ولی از شافعیان اثری نیست. از جمله روستاهای ری میتوان به کلین، ورامین، دوریست، اشناباد و قصران (منطقه ی کوهستانی شمال شرقی و غریی تا مرز مازندران، که خود شامل روستاهای بسیار زیادی بوده) اشاره کرد (یاقوت حموى، ۱۳۹۹ق: ۳/۱۱۷).
۴-۴- اصفهان
اصفهان شهری است در ناحیه جبال، که ناحیه قدیم آن را «جی» گویند و گفته شده است که اسکندر مقدونی آن را احداث کرده است. این شهر همیشه دارای شعراء، مجتهدین، منجمین و اطباء زیادی بوده است (قزوینی، ۱۳۶۶: ۳۵۸-۳۵۶).
آن چنان که از منابع تاریخی بر میآید و به نقل بلاذری، خلیفه دوم در سال ۲۳ ه. ق عبدالله بن بدیل بن ورقاء قراعی را برای فتح اصفهان اعزام کرد و بنا به قولی دیگر به ابوموسی اشعری در این باره نامه نوشت و او عبدالله بن بدیل را برای فتح اصفهان فرستاد. او نخست قسمت جی اصفهان را با صلح فتح کرد و سپس بر همه اصفهان و نواحی اطراف آن مسلط شد. عبدالله از آن به بعد تا پس از استقرار خلافت عثمان، حاکم اصفهان بود. بعد از او، عثمان شخصی به نام سائب بن افزع را حاکم اصفهان کرد. در ایام خلافت مروان بن حکم، هذیل بن قیس عنبری حاکم اصفهان شد و از آن به بعد بود که قبیلهی عنبریان به اصفهان آمدند و ساکن شدند (بلاذری، ۱۳۳۷: ۴۳۹).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در دوران خلافت امام علی (ع) یکی از اصحاب آن حضرت به نام قیس بن یزید بر اصفهان حکومت میکرد (انصاری، ۱۴۱۲: ۱/۳۱۱).
پس از مرگ وی، مخنف بن سلیم بن حارث از طرف امام (ع) والی این شهر شد که در جنگ صفین به حمایت از امام (ع) شرکت نمود (ابن ابى الحدید، ۱۳۳۷: ۳/۱۸۳). پس از آن در دوره امویان اصفهان به شدت تحت تاثیر تبلیغات بنی امیه که رواج اهل تسنن و ناصبیگری را تا چند قرن در این شهر در پی داشت (ابن ابى الحدید، ۱۳۳۷: ۳/۱۸۳). یکی از قیامهای مهم تشیع که در اصفهان و در اواخر دورهی اموی اتفاق افتاد، قیام عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بود که در سالهای ۱۲۷-۱۲۸ ه. ق از کوفه شروع شد و به مناطق مرکزی ایران سرایت کرد و تا مدتی اصفهان را پایگاه خویش قرار داده بود. پس از آن عبدالله گرفتار نیروهای ابومسلم خراسانی شد و سرکوب گردید (جعفریان، ۱۳۸۸: ۱۶۴). ابواسحاق اصفهانی صاحب کتاب الغارات در گسترش تشیع در اصفهان در قرن سوم هجری نقش کلیدی داشته است. نام دیگر او ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی است که از قبیلهی بنی ثقیف بوده و ابتدا دارای مذهب زیدی بوده و سپس به شیعه دوازده امامی گرایش پیدا می کند. سید محسن امینی صاحب اعیان الشیعه معتقد است: «از گفتار علامه مجلسی و ابن طاووس استنباط می شود که ابراهیم اصفهانی دارای ویژگیهای تحسین برانگیزی بوده و موجب نشر مذهب تشیع در اصفهان گردیده است و به سال ۲۸۳ ه. ق در اصفهان از دنیا رفته است» (امین، ۱۳۶۵: ۲/۲۰۹).
۴-۵- اهواز
منطقه اهواز، از جمله مناطق جنوبى ایران است که داراى جمعیت شیعى قابل توجهى بوده است. مقدسى، نیمى از مردم اهواز را شیعى دانسته است. گرچه گزارش وى مربوط به قرن چهارم است، ولى طبیعى است که این نسبت مىتواند حدود حضور تشیع در این منطقه در قرن دوم را نیز مشخص کند. عبد اللّه بن جند باز جمله صحابه امام صادق (ع) و امام کاظم (ع) بوده است که به تصریح شیخ طوسى، وکیل امام هفتم بوده است. آنچنان که از روایت ابن شعبه در تحف العقول برمىآید، وى امام صادق (ع) را نیز درک کرده و مجموعه وصایایى را از آن حضرت نقل کرده است که ابن شعبه آنها را به تفصیل آورده است. با بهره گرفتن از بعضى فقرات این وصایا، مىتوان چنین حدس زد که وى احتمالا وکالت امام صادق (ع) را نیز عهدهدار بوده است. اینکه وى در کجا به انجام وظیفه وکالت پرداخته است، منابع موجود تصریحى در این باره ندارند؛ اما با توجه به این نقل کشّى درباره على بن مهزیار که وى پس از درگذشت عبد اللّه بن جندب به جاى او منصوب شد و با توجه به نقل دیگرش که على بن مهزیار پس از تشیع ساکن اهواز شد و در آنجا اقامت گزید، مىتوان چنین استنتاج نمود که عبداللّه بن جندب نیز در منطقه اهواز و بصره به وکالت مشغول بوده است. درباره وى، مدح و تمجیدهاى بسیارى در منابع کهن وارد شده که جاى هیچ تردیدى را در جلالت قدرش باقى نمىگذارد (جبارى، ۱۳۸۲: ۱/۱۳۰).
۴-۶- بیهق (سبزوار)
بیهق یکی از شهرهای شمال شرق ایران است که بین چهار شهرستان قوچان در فاصله ۱۶۳ کلیومتری شمال شرق بیهق، نیشابور در فاصله ۱۶۴ کلیومتری شرق بیهق، شاهرود در فاصله ۲۵۴ کلیومتری مغرب بیهق، و کاشمر در فاصله ۲۱۰ کلیومتری در جنوب شرقی بیهق قرار گرفته است (امین، ۱۳۸۲: ۳۳).
عثمان در سال ۲۸ یا ۲۹ق عبدالله بن عامربن کریز را والى بصره قرار داد. عبدالله بخشهایی از سرزمین فارس را فتح کرد و در سال ۳۰ هجری سپاهی را برای فتح خراسان گسیل کرد. در این لشکرکشی اسودبن کلثوم عدوی از جانب عبداللهبن عامر فرماندهی فتح این مناطق را بر عهده داشت (بلاذری، ۱۳۸۲: ۵۶۲).
در سال ۳۱ هجری ابنعامر، اسود بن کلثوم را به سمت بیهق فرستاد، البته وی در بیهق کشته شدو ادامه فتح بعد از اسودبن کلثوم به دست برادرش ادهم بن کلثوم صورت گرفت و او بیهق را فتح کرد. مردم آن در همان ابتداى ورود سپاه اسلام به این منطقه، با رغبت ایمان آوردند. به گفته برخى از محققان، این منطقه از مراکز مهم سکونت شیعیان بوده، بهویژه آنکه، تشیع اهالى آن، تشیع اثنا عشرى بوده است. شاید یکى از مؤیدات این قول، کلام حموى باشد که: «اکثر مردم آن روافض غلاه هستند» (حموی، ۱۹۹۵: ۹۵).
حضور قنبر یکی از مشهورترین خدمتگزاران امام علی (ع) (ثقفی، ۱۳۷۳: ۵۳۴) و فرزندان وی، هانی و شاذان و نوه قنبر، علیبن جمعهبن هانی از عوامل مهم گسترش تشیّع در بیهق است. هر چند گفته شده است قنبر به دست حجاج بن یوسف در سرزمین عراق و خارج از مرزهای ایران به شهادت رسید، (یاقوت حموى، ۱۳۹۹: ۲/۳۰۳). با این حال نمیتوان حضور وی را در بیهق به کلی رد کرد، چراکه ممکن است قنبر فرزندانش در بیهق ساکن شده، ولی خود قنبر پس از مدت کوتاهی به سمت عراق برگشته و در همانجا به شهادت رسیده باشد. ابنفندق دو مسجد در بیهق به نام هانی و شادان از فرزندان قنبر گزارش نموده است (ابنفندق، ۱۳۶۱: ۲۵).
بنابراین حضور و اقامت خاندان قنبر در بیهق از عوامل گسترش تشیع در بیهق میباشد، هر چند محل شهادت یا وفات آنها خارج از منطقه بیهق صورت گرفته باشد.
شهر بیهق یکی از مناطقی است که از اوایل ورود اسلام کانون توجه برخی از داعیان شیعی بود. برای نمونه، یحیی بن زید بعد از شهادت پدرش همراه یاران بیهقی خود توانست بر حاکم نیشابور مسلط شده و برای مدتی حاکمیت نیشابور را به دست گیرد (نویری، بیتا: ۲۴/ ۴۰۸-۴۱۰). بنابراین، همراهی تعدادی از شیعیان با قیام یحیی بیانگر حضور شیعیان در بیهق است. یحیی بن زید بعد از شهادت پدرش بعد از گریزهایی که از دست امویان داشت به کربلا و سپس به مدائن و ری و در ادامه به سرخس رفت. یحیی در سرخس نزد یزید بن عمرو تمیمى رفت و در خانه یکی ازخاندان اسید بن عمر به مدت شش ماه اقامت گزید. مسیر بعدی یحیی، بلخ نزد حریش بن عبدالرحمن شیبانی بود. بعد از ولید بن یزید، هشام بن عبدالملک به حکومت رسید و دستور دستگیری یحیی را داد، با این حال حریش زیر شکنجه حاضر به نشان دادن جای یحیی نشد تا اینکه پسرش برای حفظ جان پدر، مخفیگاه یحیی را نشان داد و یحیی به زندان افتاد. بعد از مدتی به دستور ولید آزاد شد. اهالی خراسان زنجیرهایی را که یحیی با آن بسته شده بود، به بالاترین قیمت خریداری کردند (اصفهانی، ۱۹۸۷: ۱۴۸-۱۴۷). نصر بن سیار قبل از آزادی یحیی، وی را احضار کرد و او را به آزادى و امان مژده داد و سخن از تقوا و عفاف و آرامش به میان کشید. یحیی در پاسخ به صراحت گفت: «آیا امروز براى امت محمد فتنهاى خطرناکتر و زیانبخشتر از دستگاه شما یافت میشود. آیا این فتنه نیست که شما خون بناحق میریزید و دعوت به ناحق میکنید. نصر بن سیار به سخنان یحیى پاسخى نگفت، فقط فرمان داد دو هزار درهم و جفتى نعلین براى او آوردند و از وى تقاضا کرد، به شام نزد ولید بن یزید برود» (بلاذری، ۱۴۱۷: ۳/۲۶۰). به نظر میرسد نکشتن یحیی در خراسان به سبب حضور شیعیان خراسانی بوده است. بنابراین، قیام یحیی یکی از قیامهای امامی بود که در اوایل قرن دوم شکل گرفت و تا حدودی نیز موفقیت کسب کرد، ولی به سبب قدرت نیروی مرکزی نتوانست دوام بیاورد. در هر حال گرد آمدن افرادی دور او نشانه تشیّع آنها بوده و متقابلاً قیام و شهادت یحیی باعث رواج تشیّع درآن منطقه شد.
باید توجه داشت تلاش پیروان زیدیه، برای انتساب قیام یحیی در ادامه ادعای آنها مبنی بر زیدی بودن قیام زیدبن علیبن الحسینمیباشد؛ درحالی که زیدی بودن قیام زید و فرزندشیحیی مورد پذیرش نیست؛ چون اولاً، زید ادعایی نسبت امامت نداشت و قیامش مورد تأیید امام صادق (ع) بود (کلینى ۱۳۶۲: ۸/۲۶۴). امام صادق (ع) در حق وی دعا نمود و فرمود: «خداوند عمویم زید را رحمت کند او مردم را به آل محمد دعوت نمود و اگر پیروز میشد بر عهد خود وفا مینمود. زید با من درباره خروجش مشورت نمود، من به وی گفتم ای عمو اگر میخواهی بر کناسه کوفه تو را بر دار بزنند پس خروج کن» (صدوق، ۱۳۷۳: ۱/۲۴۹).
نکته دیگری که میتواند بر امامی بودن قیام زید و یحیی دلالت داشته باشد، حدیثی از امام صادقاست که ضمن آن زید را دانشمند و راستگو خطاب کرده و ادعای امامت از جانب زید را رد نموده و به صراحت نفس زکیه را به عنوان کسی که مدعی امامت بوده معرفی نموده است و از پیوستن شیعیان به قیام نفس زکیه منع نموده است (کلینى۱۳۶۲: ۸/۲۶۴). بنابراین با توجه به مطالب فوق میتوان چنین نتیجه گرفت: اولاً، شیعیان قبلاً در بیهق حضور داشتهاند، ثانیاً، در بین آنها عالمی بوده که به یحیی در قیامش کمک نموده است. ثالثاً، میتوان به گونه تشیّع مردم بیهق که از نوع امامی بوده پی برد. صاحب معجمالبلدان که نویسندهای سنیمذهب است به رافضی (شیعه) بودن مردم این منطقه اشاره و چنین گزارش نموده است: «از بیهق، علما و فقها و ادبای بیشماری برخاستهاند، با این حال، غالب بر مذهب مردم این منطقه غالیان رافضی میباشد» (یاقوت حموى، ۱۳۹۹ق: ۱/۵۳۸). قزوینی نیز در کتاب النقض خود به تشیّع مردم بیهق اشاره نموده و چنین گفته است: «زآنگه در ولایت حلب و حرّان و کوفه و کرخ و بغداد و مشاهد ائمه و مشهدِرضا و قم و قاشان و آوه و سبزوار و گرگان و استراباد و دهستان و جربادقان و همه بلاد مازندران و بعضی از دیار طبرستان و ری و نواحی بسیار از وی[آن] و بعضی از قزوین و نواحی آن، و بعضی از خرقان، همه شیعی اصولی و امامتی باشند» (قزوینی، ۱۳۵۸: ۴۵۹).
فصل پنجم:
مراکز شیعه نشین ایران در قرن سوم هجری
درآمد
در قرن سوم هجری تشیع در ایران تحت تاثیر عوامل مختلف و به خصوص هجرت امام رضا (ع) در اریان گسترش یافت که در این فصل ابتدا به صورت مفصل به آن پرداخته می شود و سپس روند گسترش تشیع در شهرهای مورد بحث قرار گرفته و سپس روند تشکیل حکومت علویان در طبرستان بررسی گردیده است.
۵-۱- هجرت امام رضا (ع) به ایران
در دوره خلافت مامون علاوه بر مواجه بودن خلافت عباسی با مشکلات متعدد سیاسی و اجتماعی، شخص مامون هم با بحران مشروعیت و مقبولیت در بین خاندان عباسی و اعراب روبرو بود. مأمون برای رویارویی با این موانع و مشکلات و با اهداف خاص دیگر، نقشه زیرکانه ولایتعهدی امام رضا (ع) را طرح و اجرا کرد و در نهایت با فرستادن رجاء بن ابی الضحاک امام رضا (ع) را به اجبار از راه بصره به مرو آورد (یعقوبى، ۱۳۷۱: ۲/۴۶۵). آنجا بود که مأمون درخواست خود را مبنى بر سپردن ولایت عهدی خود به امام رضا (ع) مطرح کرد و پس از اصرار فراوان مأمون و استنکاف امام (ع) از پذیرفتن آن، در نهایت امام (ع) در پی تهدیدهای مأمون، در رمضان سال ۲۰۱ هجری قمری ولایتعهدى را به ناچار پذیرفت (مجلسی، ۱۳۶۳: ۴۹/۲۸).
امام رضا (ع) به عنوان تجلی اسلام راستین وقتی به مرو آمدند و با اجبار ولایتعهدی را پذیرفتند، تحت تاثیر نقشهها خلیفه و اطرافیانش قرار نگرفته و با محاسبه دقیق اقدامات و فعایتهایی را انجام دادند تا ضمن شکست طرح مرموز مامون، از این فرصت برای گسترش تشیع استفاده نمایند. در اینجا به بیان مجموعه اقدامات آن حضرت میپردازیم:
۵-۱-۱- استفاده از ظرفیت ولایت عهدی برای گسترش تشیع
امام (ع) در مرو تمام سعی خود را بر آن داشت تا از موضوع ولایتعهدی برای مشروعیت دادن به خلافت عباسی استفاده نشود و علالوه بر آن از این فرصت برای نشر معارف اهل بیت (ع) و تشیع استفاده نماید. امام (ع) در این راستا تدابیر ذیل را اتخاذ نمود:
از جمله دلایل که مامون که را به فکر طرح مسئله ولایت عهدی امام (ع) انداخت، منحرف کردن ذهن امام (ع) از انجام وظایف اصلی امامت خود بود. امام (ع) با نیل به این حقیقت در مواجهه با خاندانش، شیعیان و علویان تمام وظایف خود را انجام دادند.
حفظ ارتباط با شیعیان و علویان.
تلاش برای نشر معارف اهل بیت (ع) و تشیع.
تلاش برای جذب تودههای مختلف مردم به سوی امامت اهل بیت (ع).
حمایت فکری و معنوی از شیعیان.
۵-۱-۲- تلاش برای شناساندن حقانیت اهل بیت (ع)
امام رضا (ع) میخواست از اقدام مأمون در طرح ولایتعهدی خودش به عنوان اقدامى در شناخت حق علویان برای خلافت نشان دهد. تا آن زمان خلفاى عباسى چنین حقّى را براى علویان نپذیرفته بودند. در همین راستا امام (ع) فرموده است: «سپاس خداى را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد. هشتاد سال بر بالاى چوبهاى کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و داراییهایى در دروغ بستن به ما هزینه شد و خداوند، جز بلندى یاد ما و آشکار شدن فضل ما را نخواست» (صدوق، ۱۳۷۳: ۲/۱۶۲). آنچه جالبتر از این موارد به نظر مىرسد، استدلالى است که امام (ع) در برابر مأمون پیش از پذیرش پیشنهاد ولایتعهدى بدان تمسّک جست و او را تلویحاً و به گونهاى خاص در بن بست قرار داد، آن گونه که مجبور شود یا از اساس منکر حقّ خلافت براى خود و پدرانش شود و یا دست از سر امام (ع) بردارد. امام (ع) در برابر او فرمود: «اگر این خلافت مال تو است و خدا آن را براى تو قرار داده است، در این صورت، جایز نیست لباسى را که خدا به تو پوشانده از خود خلع کرده و در اختیار دیگرى قرار دهى و اگر مال تو نیست در این صورت جایز نیست آنچه را که مال تو نیست به دیگران ببخشى» (نیشابورى، ۱۴۲۳: ۲۲۳). همچنین امام (ع) در خطبهاى که آن حضرت پس از تثبیت ولایتعهدى خواندند، به نکات مهمى اشاره شده است. از جمله آن که فرمودند: «امیر المؤمنین (یعنى مأمون) که خدا او را در رفتن راه راست کمک کند و در استقامت امرش توفیق دهد، آنچه از حق ما را که دیگران انکار کرده بودند به رسمیّت شناخت. او ریاست کل و خلافت را براى من واگذاشت اگر بعد از او زنده ماندم» (صدوق، ۱۳۷۳: ۲/۱۴۶). امام (ع) در سخنان فوق را در پنج محور ذیل بیان کرده است:
امام (ع) بااستدلالها و استنادات خود ثایت می کند که امامت و ولایت بعد از رحلت رسول خدا (ص) حق اهل بیت (ع) بوده که به ناحق از آنان سلب شده است.
بعد از رحلت رسول خدا (ص) ظلم و جور زیادی در حق خاندان پیامبر (ص) وارد شده است.
در این دوره تاریخی تبلیغات دروغین زیادی در حق خاندان پیامبر (ص) انجام گرفته که بیپایه و اساس بوده و فقط برای کتمان حقاقیق د باره اهل بیت (ع) بیان شده است.
دعاوی بنیعباس در زمینه خلافت دروغ محض است و ولایت و امامت حق خاندان پیامبر (ص) میباشد.
امام رضا (ع) از مامون اعتراف میگیرد که خلافت حق اهل بیت (ع) بوده است. «گرفتن اعتراف از مأمون بر این که خلافت حقّ اهل بیت است، جزو نکات اساسى این مسأله بود که امام (ع) آن را دنبال مىکرد؛ زیرا بر عکس آنچه مأمون مىخواست امام رضا (ع)را به تأیید خلافت خود وادارد، خود مجبور شده بود امامت اهل بیت را تأیید کند» (جعفریان، ۱۳۸۱: ۴۴۰).
این سخنان و اقدامات نتایجی به شرح ذیل داشت:
مردم با حقانیت و مظلومیت خاندان پیامبر (ص) آشنا میشدند.
در اعتقادات طرفداران بنیعباس تشکیک حاصل میشد و بعضی از اینان را به سوی تشیع جذب میکرد.
این سخنان اعتقادات و باور شیعیان را برای پیروی از ائمه مستحکمتر مینمود.
به علت دوستی و علاقه ایرانیان به خاندان پیامبر (ص)، این سخنان دوستی و علاقه آنان را مستحکمتر مینمود و در نتیجه اینان سریعتر به تشیع روی میآوردند.
کسانی از مردم که در تعیین تکلیف خود برای پیوستن به تشیع مرددّ بودند با این سخنان تشجیع شده و به تشیع میگراییدند.